خاقانی (غزلیات)/دهان شیشه گشا صبح شد شراب بریز
' | خاقانی (غزلیات) (دهان شیشه گشا صبح شد شراب بریز) از خاقانی |
' |
دهان شیشه گشا صبح شد شراب بریز میی به ساغر من همچو آفتاب بریز هلال عید بود بر سپهر پا به رکاب به جام ساقی گل چهره می شتاب بریز نقاب برفکن و آتشی به جانم زن ز دیدهی تر من همچو شمع، آب بریز دلم ز دست تو آباد گر نمیگردد بیار آتش و درخانهی خراب بریز لب تو داد به دستم قدح ز شربت قند در او ز روی عرقناک خود گلاب بریز گهی که جرم مرا پیش تو حساب کنند تو رشحهای ز کرمهای بیحساب بریز ببین به دیدهی انصاف نظم خاقانی طبق طبق ز جواهر بر انتخاب بریز