خاقانی (غزلیات)/ای سرو غنچه لب ز گلستان کیستی
' | خاقانی (غزلیات) (ای سرو غنچه لب ز گلستان کیستی) از خاقانی |
' |
ای سرو غنچه لب ز گلستان کیستی وی ماه روز وش ز شبستان کیستی با لعل نیم ذرهی خندان چو آفتاب سایه نشین دیدهی گریان کیستی ای آیتی که سجده کنم چون رسم به تو گویی کز ایزد آمده در شان کیستی پشت من از زبان شکسته شکست خورد خردی هنوز طفل زبان دان کیستی مهری نه بر زبانت و مهری نه بر دلت بیشرم کودکی ز دبستان کیستی چون شانهی سر است گل آلود پای دل جویای آنکه آینهی جان کیستی دوشت نیاز این جگر سوخته نبود امشب به وعدهی دل بریان کیستی خاکی دلم در آتش و خون آب میشود تا تو کجایی امشب و مهمان کیستی از دیده جرعه دان کنم از رخ نمکستان تا نوش جام و خوش نمکخوان کیستی محراب جان مایی ازین مایه آگهم آگه نیم که صورت ایوان کیستی بر هر صفت که داری خاقانی آن توست ای از صفت برون شده تو آن کیستی