خاقانی (غزلیات)/هرگز بود به شوخی چشم تو عبهری
' | خاقانی (غزلیات) (هرگز بود به شوخی چشم تو عبهری) از خاقانی |
' |
هرگز بود به شوخی چشم تو عبهری یا راستتر ز قد تو باشد صنوبری یا داشت خوبتر ز تو معشوق، عاشقی یا زاد شوختر ز تو فرزند، مادری گر بگذرم به کوی تو روزی هزار بار بینم نشسته بر سر کویت مجاوری یا دست بر دلی ز تو یا پای در گلی یا باد در کفی ز تو یا خاک بر سری کردی ز بیدلی تو مرا در جهان سمر نی بیدلی است چون من و نی چون تو دلبری نی چون من است در همه عالم ستمکشی نی چون تو هست در همه گیتی ستمگری پران شود ز زیر کله زاغ زلف تو تا بر پرد ز بر دل من چون کبوتری زان زلف عنبرینت رخم چنبری شود تا پشت من خمیده شود همچو چنبری گفتی چرا کشی سر زلف معنبرم گویم که سازمش ز دل خویش مجمری گوئی که شکر منت آید به آرزو گویم حدیث در دهنت باد شکری