عطار (غزلیات)/قومی که در فنا به دل یکدگر زیند
' | عطار (غزلیات) (قومی که در فنا به دل یکدگر زیند) از عطار |
' |
قومی که در فنا به دل یکدگر زیند روزی هزار بار بمیرند و بر زیند هر لحظهشان ز هجر به دردی دگر کشند تا هر نفس ز وصل به جانی دگر زیند در راه نه به بال و پر خویشتن پرند در عشق نه به جان و دل مختصر زیند مانند گوی در خم چوگان حکم او در خاک راه مانده و بی پا و سر زیند از زندگی خویش بمیرند همچو شمع پس همچو شمع زندهی بی خواب و خور زیند عود و شکر چگونه بسوزند وقت سوز ایشان درین طریق چو عود و شکر زیند چون ذرهی هوا سر و پا جمله گم کنند گر در هوای او نفسی بی خطر زیند فانی شوند و باقی مطلق شوند باز وانگه ازین دو پرده برون پردهدر زیند چون زندگی ز مردگی خویش یافتند چون مردهتر شوند بسی زندهتر زیند خورشید وحدتند ولی در مقام فقر در پیش ذرهای همه دریوزهگر زیند چون آفتاب اگرچه بلندند در صفت چون سایهی فتادهی از در بدر زیند چون با خبر شوند ز یک موی زلف دوست چون موی از وجود و عدم بی خبر زیند ذرات جملهشان همه چشم است و گوش هم ویشان بر آستان ادب کور و کر زیند عطار چون ز سایهی ایشان برد حیات ایشان ز لطف بر سر او سایهور زیند