عطار (غزلیات)/عشق جانان همچو شمعم از قدم تا سر بسوخت
نسخهٔ تاریخ ۲۵ مارس ۲۰۱۱، ساعت ۲۱:۱۰ توسط 94.182.184.230 (گفتگو)
' | عطار (غزلیات) (عشق جانان همچو شمعم از قدم تا سر بسوخت) از عطار |
' |
عشق جانان همچو شمعم از قدم تا سر بسوخت مرغ جان را نیز چون پروانه بال و پر بسوخت عشقش آتش بود کردم مجمرش از دل چو عود آتش سوزنده بر هم عود و هم مجمر بسوخت زآتش رویش چو یک اخگر به صحرا اوفتاد هر دو عالم همچو خاشاکی از آن اخگر بسوخت خواستم تا پیش جانان پیشکش جان آورم پیش دستی کرد عشق و جانم اندر بر بسوخت نیست از خشک و ترم در دست جز خاکستری کاتش غیرت درآمد خشک و تر یکسر بسوخت دادم آن خاکستر آخر بر سر کویش به باد برق استغنا بجست از غیب و خاکستر بسوخت گفتم اکنون ذرهای دیگر بمانم گفت باش ذرهی دیگر چه باشد ذرهای دیگر بسوخت چون رسید این جایگه عطار نه هست و نه نیست کفر و ایمانش نماند مومن و کافر بسوخت