محتشم کاشانی (غزلیات)/تیر او تا به سرا پردهی دل ماوا داشت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | محتشم کاشانی (غزلیات) (تیر او تا به سرا پردهی دل ماوا داشت) از محتشم کاشانی |
' |
تیر او تا به سرا پردهی دل ماوا داشت خیمهی صبر من دل شده را برپا داشت تا به چنگ غمش افتاد گریبان دلم عاقبت دست ز دامان من شیدا داشت عقل دیوانه شدی گر بنمودی لیلی بهمان شکل که در دیدهی مجنون جا داشت بس که در سرکشی آن مه به من استغنا کرد غیرت عشق مرا نیز به استغنا داشت دی به مجلس لبش از ناز نجنبید ولی نرگسش با من حیران همه دم غوغا داشت از کمانخانهی ابرو به تکلف امروز تیر بر هر که زد از غمزه نظر بر ما داشت با خیالش دل من دوش شکایتها کرد ورنه با آن دو لب امروز شکایتها داشت مدعی خواست که گوید بد من کس نشنید شد نفسگیر ز غم خوش نفس گیرا داشت محتشم بس که در آن کوی به پهلو گردید دوش چون قرعه هزار آبله بر اعضا داشت