محتشم کاشانی (غزلیات)/چون دم جان دادنم آهی ز جانان برنخاست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | محتشم کاشانی (غزلیات) (چون دم جان دادنم آهی ز جانان برنخاست) از محتشم کاشانی |
' |
چون دم جان دادنم آهی ز جانان برنخاست آهی از من سر نزد کز مردم افغان برنخاست گریه طوفان خیز گشت و از سرم برخاست دود باری از من گریه کم سرزد که طوفان برنخاست گرچه شور شهسواران بود در میدان حسن عرصه تاز آن مه نشد گردی ز میدان برنخاست دست و تیغ آن قبا گلگون نشد هرگز بلند بر سر غیری که ما را شعله از جان برنخاست میرسد او را اگر جولان کند بر آفتاب کز زمین چون او سواری گرم جولان برنخاست ناوکی ننشست ازو بر سینهی پر آتشم کاتشم یک نیزه از چاک گریبان برنخاست کشت در کوی رقیبم یار و کس مانع نشد یک مسلمان محتشم زان کافرستان برنخاست