محتشم کاشانی (غزلیات)/چابکسواری آمد و لعبی نمود و رفت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | محتشم کاشانی (غزلیات) (چابکسواری آمد و لعبی نمود و رفت) از محتشم کاشانی |
' |
چابکسواری آمد و لعبی نمود و رفت نی نی عقابی آمد و صیدی ربود و رفت آن آفتاب کشور خوبی چو ماه نو ظرف مرا به آن می تند آزمود و رفت نقش دگر بتان که نمیرفت از نظر آن به تن به نوک خنجر مژگان زدود ورفت تیری که در کمان توقف کشیده داست وقت وداع بر دل ریشم گشود و رفت حرفی که در حجاب ز گفت و شنود بود آخر به رمز گفت و به ایما شنود و رفت از بهر پای بوس وداعی که رویداد رویم هزار مرتبه بر خاک سود و رفت افروخت آخر از نگه گرم آتشی در محتشم نهفته برآورد دود و رفت