ترور ژنرال هارولد پرایس و بمبگذاریها در تهران از سوی سازمان مجاهدین خلق ۱۰ خرداد ماه ۱۳۵۱
- ۱۰ خرداد ماه ۱۳۵۱ بامدادان ساعت ۵ و ۴۵ دقیقه بمبی که تروریستهای مجاهدین خلق در کوچه شش متری نور دیوار جنوبی ساختمان اداره اطلاعات امریکا در خیابان شاهرضا خیابان صبای شمالی بمبی کارگذاری کرده بودند ترکید و بخش جنوبی ساختمان فروریخت و همه شیشهها شکسته شد و به چند خودرو آسیب رسید.
- ۱۰ خرداد ماه ۱۳۵۱ بامداد چهارشنبه دهم خرداد ماه ساعت ۷ و ۲۲ دقیقه دو تن از تروریستهای سازمان مجاهدین خلق وحید افراخته و محمد یزدانیان خودروی ژنرال نیروی هوایی امریکا هرولد پرایس [۱] را به هنگام گذر از خیابان دولت چهارراه قنات با ترکاندن بمب ویران ساختند. در این ترور ژنرال پرایس رییس مستشاری آمریکا در ایران هر دو پای خود را از دست داد و راننده به سختی زخمی شد. یک بانوی ایرانی که با فرزندنش از جلوی خودرو میگذشتند کشته شدند. بمبی که مجاهدین با آن خودروی ژنرال پرایس ویران ساختند، از بمبهای کنترل از راه بود که آن را در کنار یک تیر چراغ برق نهاده بودند و خود سد گام دورتر چشم به راه رسیدن خودروی ژنرال پرایس ایستادند. زمانی که خودروی ژنرال پرایس به تیر چراغ برق رسید بی اعتنا به اینکه سه رهگذر در آن پیرامون هستند کلید انفجار را زدند و متواری شدند. این نخستین بمب با کنترل از راه دور بود که از سوی تروریست مجاهد دیگری به نام اصغر منتظری حقیقی ساخته شده بود. این کشتار به وسیله کاظم ذوالانوار برنامه ریزی شده بود. کاظم ذوالانوار همبند کمیته مرکزی مجاهدین بود که از سوی رضا رضایی بنیاد شده بود. در این ترور 2 تن کشته و 4 تن به سختی زخمی شدند.
پرونده انفجار خودروی ژنرال پرایس از سوی کلانتری ۲ به دادسرای تهران فرستاده شد. بازپرس دادسرای تهران عدم صلاحیت خود را در رسیدگی به این پرونده صادر کرد و آن را به دادرسی ارتش فرستاد. این پرونده، یک پرونده ایست که در آن تروریستها دست داشتند، بمبگذاری کردهاند که سبب کشته شدن جانگداز دو شهروندایرانی بانو صفیه حیدری ۳۵ ساله و دخترش حلیمه ۱۵ ساله و زخمی و از کار افتادگی ژنرال هارولد پرایس و راننده اش شدند. بانو صفیه حیدری بانویی کارگر بود که در این روز با حلیمه در راه خانهای بود که دخترش پیشتر در آنجا کارهای رفت و روب و شستن پوشاک را انجام میداد تا شاید حلیمه بتواند دوباره در آن خانه کار خود را از سرگیرد. در روز ۱۰ خرداد ماه بانو صفیه و حلیمه در پیچ کوچه اعزازیها با خودروی مستشاری روبرو شدند، اندکی ایستادند تا خودرو بگذرد که مجاهدین در آن سوی خیابان دکمه انفجار را فشار دادند. صفیه حیدری و دخترش حلیمه تکه تکه شدند و گوشت و استخوان آنها بر روی شاخه درختها گیر کرد.
همسر و فرزندان صفیه حیدری در سوگ همسر و مادر نشستند. آیین سوگواری بانو صفیه حیدری بسیار اندوهناک بود. توران، مهدی، سعادت و حمید چهار فرزند بازمانده در مرگ مادر و خواهرشان اشک میریختند و شیون میکردند. مهدی پسر بزرگ صفیه ۲۰ سال دارد و در پمپ بنزین کار میکند درباره مادرش گفت: ما در فریدن اسپهان زندگی میکردیم. ده سال پیش پدرم درگذشت و مادرمان با چهار فرزند ۱۰ ساله، توران ۷ ساله و حلیمه ۵ ساله و سعادت یک ساله تنها ماند. مادر برای گذراندن زندگی به تهران آمد و در خانهها کار میکرد. پس از دو سال مادر با ابراهیم ازدواج کرد و دارای پسری شد که هم اکنون شش سال دارد و نامش حمید است و از روزی که مادر کشته شده است پیوسته گریه میکند و بی تابی میکند. در خانهای که زندگی میکنیم ما سرایدار هستیم و مادر و ناپدری من همواره کار میکردند و زحمت میکشیدند. مادر سعادت را به پرورشگاه سپرده بود.
- ۱۰ خرداد ماه ۱۳۵۱ ساعت ۸ و سی دقیقه بامداد در شهر ری در پهنه خالی پشت آرامگاه اعلیحضرت رضا شاه پهلوی تروریستهای سازمان مجاهدین یک بمب صوتی بسیار نیرومند را ترکاندند.
- ۱۰ خرداد ماه ۱۳۵۱ تروریستهای سازمان مجاهدین خلق یک بمب صوتی در خیابان وزرا در ساختمان « انجمن ایران و امریکا » و یک بمب صوتی دیگر در ساختمان « انجمن فرهنگی ایران و انگلیس » ترکاندند.
شاهنشاه در سخنان خود در روز چهارم بهمن ماه ۱۳۵۱ در بزرگداشت دهمین سالگرد انقلاب شاه و ملت در کنگره بزرگ ملی فرمودند:
- شاید خیلیها حتی مرداد ۱۳۳۲ را نیز بیاد نداشته باشند، از این رو بر میگردم به اشکالاتی که سعی شد از روز تصویب این منشور ملی، یعنی از ششم بهمن ۱۳۴۱ تا به امروز در کار انقلاب ما صورت گیرد شمّهای بگویم تا اینکه این مطالب در تاریخ ضبط بشود و نیازی به تکرار آن نباشد، و اگر تکرار شد موضوع برای همه روشن و واضح باشد و بدانند که این موضوعی است کهنه و آشنا و شناخته شده.
مطالبی را که به ملت ایران پیشنهاد کردم و مورد تصویب قرار گرفت مطالب سادهای نبود، زیرا جامعه ایران را یک شبه زیر و رو میکرد. اساس فئودالیته و ارباب و رعیتی متأسفانه در تاریخ ایران سابقه طولانی داشت. گو اینکه هیچوقت در تاریخ ما آن فاصله طبقاتی که از طبقات پایین کسی نتواند برخیزد وجود نداشت، کما اینکه تمام سرسلسلههای سلطنتهای مختلف این کشور همه از ضعف ملت برخاستند و آخرین آن سرسلسلهها دودمان خود من است که از سربازی ساده برخاست و تا شهریور ۱۳۲۰ وظایف تاریخی خود را انجام داد و کارهایی کرد که همه از چگونگی آن اطلاع دارند.
با این حال اصول اجتماعی ایران بر اساس فئودالیته بود، و نفوذ سیاسی بین چند گروه معین از جمله دست پروردگان خارجی تقسیم شده بود. پشت سر آنها قدرتهایی وجود داشت که این افراد به آنها یعنی به صاحب و ارباب خود خدمت میکردند. این گروهها که به عنوان مالک بزرگ یا رئیس قبیله یا فلانالدوله شناخته میشدند بوسیله خارجیها اجیر شده و آنها را یا متولی مجلس میکردند و یا باصطلاح سیاستمدار میساختند و خود همه طرحها را در پس پرده اجرا مینمودند. زیر و رو کردن یک چنین وضعی بدون عکسالعمل نمیتوانست بماند. دیدیم که بزودی آن رؤسای قبایل، همان کسانی که از خون مردم ارتزاق میکردند، همان عروسکهایی که به دست خارجی به جنبش درمیآمدند، همان افرادی که آلت دست اجنبی بودند، به کمک تودهایهای بی وطن اول سعی کردند که در فارس قیام بکنند، اما تلاش مذبوحانه آنان به جایی نرسید. در آن قیام در حدود ۷۰ نفر از سربازان ارتش ایران جان خود را فدا کردند و در کوههای فارس به شهادت رسیدند.
بار دوم در پانزدهم خرداد ماه ارتجاع سیاه به همدستی دایمی تودهایهای بی وطن کاری در تهران کردند که ننگ آن هیچگاه پاک نخواهد شد، آتش زدن اتوبوسی که پر از دختر محصل بود و میز آتش زدن کتابخانه و کارهای وحشیانه دیگر همیشه به خاطر خواهد ماند، ولی این اقدام مفتضحانه به شب نکشید و بزودی خاموش و خفه شد و در همان روز ارتجاع سیاه از بین رفت.
امروز همان تودهایهای بی وطن ماسک ارتجاع قشری بخودش میزند، ولی این دروغ است چون ارتجاع کارش سیاهکاری است. به همین جهت موقعی که شکست خورد، سایرین دیگر بهیچوجه مزاحم کار ما نشدند و حتی خیلی اوقات با جنبش و پیشرفت ایران همگامی کردند و عرق ملی خود را نشان دادند. حملات وحشیانه آنها در واقع به ملت ایران بود، به تن ایران بود، اما یک تن و یک ملت که در آن موقع ۲۳ میلیون نفر بود، و امروز ۳۱ میلیون نفر است. به هر حال چون دیدند این حملات مؤثر نیست و از بین رفتن هزاران نفر نیز تأثیری ندارد، پیش خود گفتند که بایستی این درخت از بیخ و بُن کنده شود، کما اینکه در ۲۱ فروردین ۱۳۴۴ این سوء قصد انجام یافت، ولی قصد آنان مقدّر نبود که به نتیجه برسد، زیرا همانطوری که از اوان زندگی ام فکر میکردم خداوند مأموریتی برای من تعیین کرده که تا روزی که آن مأموریت انجام نیابد هیچ چیز نمیتواند مانع کارم بشود.
به هر حال بعدها نیز حمله به من اگر به آن طریق ادامه نیافت، ولی به طریق تبلیغاتی ادامه داشت و اشخاصی نیز که بنا به وظایف شغلی خود خدمت میکردند، مورد سوء قصد قرار میگرفتند. اگر ارتجاع سیاه و توده ایهای بی وطن بخواهند انقلاب سفید ایران را گلگون بکنند هیچ مانعی ندارد، این خونهایی که در راه وطن ریخته شده، همه گلهای سرخی است که در مزرع ایران روئیده و بدان زیبایی بخشیده است.
از بین بردن افراد به شکل وحشیانه مدتی ادامه داشت. یک عده از خدا بی خبر و قاتلین بالفطره با حیله و تمهیدات ناجوانمردانه از پشت به یک عده حمله کردند. سوء قصد کنندگان موقعی که میدیدند نزدیک است که گرفتار شوند اِبا نداشتند هر کس را که در سر راه فرار خود میدیدند با گلوله بزنند، کما اینکه دو طفل ۴ ساله و ۵ ساله نیز زیر رگبارهای مسلسل این عده از بین رفتند. همچنین یک مادر با یک دختر ۲۰ ساله که قلبی پر از آرزو و پر از امید داشت موقعی که از مقابل اتومبیلی که میبایستی منفجر بشود عبور میکردند، آن کسی که روی دگمه فشار میداد با اینکه میدید این دو زن در همان موقع از آن جا عبور میکنند، با این حال دگمه را فشار داد و تکّههای گوشت این زنها روی درخت و دیوار نقش بست.
با این حال مملکت به راه خودش ادامه داد. تاریخ هیچگاه نمیایستد، پیشرفت مملکت موقعی که شروع میشود متوقف نمیشود. با وجود این قبیل اتفاقات، انقلاب کشور که من از این پس بدان عنوان (انقلاب شاه و ملت) خواهم داد و اسم انقلاب سفید را میسپاریم فقط به روز ۶ بهمن ۱۳۴۱، این انقلاب به سیر و حرکت دایمی خود ادامه خواهد داد.
- ↑ Brigade General Harold Price