تاریخ مشروطه ایران/بخش نخست/گفتار یکم/ایرانیان چگونه بیدار شدند؟
گفتار یکم - ایرانیان چگونه بیدار شدند؟...
در این گفتار سخن رانده میشود از پیشامدهای ایران از زمان حاجیمیرزاحسینخانسپهسالار تا آغاز جنبش مشروطهخواهی.
ایران پیش از جنبش مشروطه
میدانیم که چون نادرشاه کشته گردید آن بزرگی که با کوششهای خود برای ایران پدید آورده بود از میان رفت. ولی ایران به از یکی از کشورهای بنام آسیا شمرده میشد ، و کریمخان و جانشینان او ، اگر چیزی به کشور نیفزودند چیزی هم از آن نکاستند. لیکن در زمان قاجاریان ایران بسیار ناتوان گردید ، و از بزرگی ، و جایگاه ، و آوازهی آن بسیار کاست ، و انگیزهی این ، بیش از همه یک چیز بود ، و آن اینکه جهان دیگر شده و کشورها به تکان آمده ، ولی ایران به همان حال پیشین باز میماند.
از سال ۱۱۵۷ ( 1293 ) که کریمخانزند درگذشت تا سال ۱۲۱۲ ( 1249 ) که فتحعلیشاه بدورد زندگی گفت پنجاهواندسال بود ، و در این زمان کم در اروپا تکانهای سختی پیدا شده ، و داستانهای تاریخی بمانندی ، از شورش فرانسه ، و پیدایش ناپلئون و جنگهای پیاپی آن ، و جنبش تودهها ، و پیشرفت فن جنگ ، و پدید آمدن افزارهای نوین ، و مانند اینها رو داده ، و در نتیجهی آنها دولتهای بزرگ و نیرومندی پیدا شده بود. کشور ایران از آن تکانها و دیگرگونیها بی بهره و ناآگاه مانده ، و راستی آنست که نه پادشاهان قاجاری ، و نه سرجنبانان توده ، از آن تکان و دیگرگونیها سر در نمیآوردند ، و ناآگاهانه با شیوهی کهن خود بسر میبردند.
نتیجه آن بود که دو دولتِ نیرومند و بزرگ و بیداری ، یکی در شمال ایران ، و دیگری در جنوب آن پیدا شده ، و ایران ناتوان و ناآگاه در میانِ آنان ماند ، و راستی آنکه برای چنان زمانی پادشاهان کم جربزهی قاجاری شایندهی سررشتهداری نبودند.
اینان از پیشامدها چیزی یاد نگرفتند. شکستهای پیاپی فتحعلیشاه در برابر روس و شکستهای محمد شاه و ناصرالدین شاه در برابر انگلیس به ایران زیان بسیار رسانید ، و از بزرگی آن بسیار کاست ، ولی پادشاهان قاجاری و تودهی ایرانیان را بیدار نگردانید.
فتحعلی شاه و محمدشاه و ناصرالدینشاه ، بیآنکه رفتار خود را دیگر کنند پی هم آمدند و رفتند ، و مردم نیز چشم بسته و ناآگاه ، در زیر دست آنان روز گزاردند ، و تنها در سالهای بازپسین پادشاهی ناصرالدین بود که اندک تکان و بیداری در توده پدیدار گردید.
اینان خودکاری نمیکردند و دیگران را هم نمیگزاردند. در زمان محمدشاه میرزاابولقاسمقایممقام وزیر کاردانی بود و به شایندگی کارها را پیش میبرد. ولی محمدشاه او را کشت و جایش را به حاجی میرزاآقاسی داد.
در زمان ناصرالدینشاه میرزا تقی خانامیرکبیر به پیراستن و آراستن ایران میکوشید ، و چه در سیاست ، و چه در کشورداری کاردانی از خود نشان میداد. ناصرالدینشاه او را کشت و به جایش میرزا آقاخان نوری را نشاند. سپس هم حاجی میرزا حسین خان سپهسالار به کارهایی برخاست و آگاهی و کاردانی از خود مینمود. ولی ناصرالدین شاه او را نگه نداشت ، و مردم نیز ارج او و کارهایش را ندانستند.
حاجی میرزا حسین خان سپهسالار
در سال ۱۲۵۰ ( 1288 ) ناصرالدینشاه او را از استانبول خواسته ، و نخستوزیر عدلیه و سپس صدراعظم گردانید. سپهسالار چون مرد کاردان و نیکی بود ، و دیر زمانی در استانبول و دیگر جاهها مانده و از چگونگی کشورهای اروپایی آگاهی میداشت ، خواست در ایران نیز تکانی پدیدآورد و سامانی بکارهای دولت دهد. از لگام گسیختگیِ حکمرانان شهرها جلو گرفت و رشوه را از میان برداشت. یکی از کارهای نیک او این بود که وزارتخانهها و درباری به آیین اروپا پدید آورد. پیش از آن برخی وزارتخانهها میبود ولی مرز و سامانی در میان نبوده ، و شاه و یا صدراعظم به همهی کارها درآمدی و فرمان دادی.
سپهسالار چنین نهاد که یک صدراعظم و نه وزارتخانه برپا شود بدینسان : وزارت داخله ، وزارت خارجه ، وزارت جنگ ، وزارت مالیات ، وزارت عدلیه ، وزارت علوم ، وزارت فواید ، وزارت تجارت و زراعت ، وزارت دربار ، و کارها در میان اینها بخشیده شود ، که هر وزارتخانهای به کارهای خود پردازد و در آن کارها جداسر و آزاد ، ولی در نزد صدراعظم پاسخده باشد.
این وزارتخانهها با ادارهی صدراعظمی « دربار اعظم » نامیده شود ، کارهای بزرگ کشوری با بودن صدراعظم در « مجلس وزراء » به گفتگو آید ، و هفتهای دو روز این مجلس برپا گردد.
« لایحهای » که به تاریخ ۱۲ شعبان ۱۲۸۹ برای اینکار نوشته و به دستینهی [۱] شاه رسانیده در دست است ، و از خواندن آن اندازهی فهم و کاردانی سپهسالار نیک دانسته میشود.[۲]
در زمان او گفتگوی کشیده شدن راهآهن به میان آمد و « امتیاز » آن به انگلیسیان داده شد ، ولی ما از چگونگی آن آگاهی نیافتهایم.
این مرد نیک چون میخواست شاه را از چگونگی دولتهای اروپا ، و از همدستی پادشاهان با توده ، و اندازهی پیشرفت آنها آگاه ، و او را با اندیشههای خود دربارهی ایران همداستان گرداند بهتر دانست او را به رفتن اروپا و دیدن آنجا وادارد ، و در سایهی انگیزش او بود که در سال ۱۲۵۲ ( 1290 ) شاه با سپهسالار آهنگ اروپا کرد.
لیکن این سفر زیانی در پیداشت ، و آن اینکه در نبودن سپهسالار کسانیکه از کارهای او ناخشنود میبودند فرصت یافته و به ملایان چنین گفتند : « سپهسالار میخواهد ایران را به حال فرنگستان اندازد و امتیاز راهآهن را به انگلیسیان داده ». ملایان که سیدصالحعرب و حاجیملاعلی و دیگران بودند از این سخن به تکان آمدند ، و به دشمنی سپهسالار برخاسته و او را بی دین خواندند ، و نامهای به ناصرالدینشاه نوشتند که سپهسالار را با خود به تهران نیاورد. این نامه به شاه در رشت رسید ، و چون ملایان در آن زمان بسیار نیرومند میبودند ، شاه ناگزیر شد حکمرانی گیلان را به سپهسالار داده او را در آنجا گزاشت و خود بی او به تهران آمد.
لیکن سال دیگر دوباره او را به تهران خواست و وزیرخارجه و سپسالار گردانید ، و حاجی میرزا حسین خان از برخی ملایان دلجویی کرد و باز در کارهای بزرگی بود ، و در سال ۱۲۵۷ ( 1295 ) دوباره شاه را به رفتن اروپا برانگیخت ، و خود در پی اندیشههایش میبود ، ولی چون شاه از درون همداستان نبود ، و برخی ملایان همچنان دشمنی مینمودند ، و یکی از همسایگان نیز از کارشکنی باز نمیایستاد اندیشههای سپهسالار به نتیجه نرسید ، و شاه او را از کار کناره گردانیده به حکمرانی خراسان فرستاد و در سال ۱۲۶۰ ( 1298 ) در آنجا درگذشت.
میرزا ملکم خان و سید جمال الدین
در سال ۱۲۶8 ( 1306 ) ناصرالدینشاه بارِ سوم به اروپا رفت ، و در این سفر میرزاعلیاصغرخانامینالسلطان را که بجای سپهسالار صدراعظم بود همراه برد. ولی این سفرها هیچ سودی نداشت. اگرچه پس از بازگشت از این سفر شاه دلبستگی به قانون مینمود و بمیرزاعلیخانامینالدوله دستور داد که قانونی برای ایران بنویسد ، و روزنامهی اختر این را مژدهی پیشرفت کارهای ایران دانسته گفتاری نوشت. ولی چنانکه نوشتهاند همهی اینها بیهوده بود و شاه بجای آنکه شکوه و نیروی اروپا را نتیجهی همدستی دولتها و تودهها دانسته او نیز توده را به تکان آورد و بکارهای سودمندی وادارد ، از دیدن آن شکوه و نیرو خیره گردیده و بنومیدی گرایید ، و در برابر همسایگان ناتوانی و زبونی بیشتر نمود. بویژه که همسخن و همدم او امینالسلطان گردیده ، و این مرد یگانه آرزو و خواستش این بود که بسر کار باشد ، و بمردم سروری فروشد ، و دستش بگرفتن و دادن باز باشد ، و همهی هوش و زیرکی خود را در این راه بکار میبرد و برای نگهداری خود در سر کار ، گردن بخواهشهای بیگانگان میگزاشت.
نتیجهی این خیرگی و ناتوانی شاه و نادرستی و بدخواهیِ امینالسلطان آن بود که در سالهای بازپسین پادشاهی ناصرالدینشاه « امتیازهایی » به بیگانگان بویژه انگلیسیان داده شد که شناختهترین آنها « امتیاز تُتُن و تنباکو » بود و اینها مردم را بشورانید ، چنانکه داستان آنرا خواهیم نوشت.
از کسانی که در زمان ناصرالدینشاه دلسوزی به توده و کشور نموده و به بیداری مردم کوشیدهاند یکی میرزاملکمخاناسپهانی و دیگری سید جمالالدین اسدآبادی شمرده میشود.
ملکم از جلفای اسپهان ، و از ارمنیان آنجا بوده ، و در کارهای دولتی پاگزارده و جایگاه بالایی یافته ، و باروپا رفته ، و چنانکه گفته میشود اسلام پذیرفته ، و چون مرد بافهم و بیداری بوده و از سیاست دولتهای اروپایی دربارهی آسیا آگاهی درستی یافته ، دلش بحال ایران میسوخته ، و این بوده که به بیداری مردم میکوشیده. در زمان صدراعظمیِ حاجیمیرزاحسینخان ، این همراز و همدم او بوده.
میرزاملکمخان نوشتههایی میدارد که همگی آگاهی و دانش او را میرساند و این بیگمانست که با خودکامگی ناصرالدینشاه ، و خودخواهی و نادرستی امینالسلطان دشمنی مینموده ، و بامتیازهایی که به بیگانگان داده میشد خرده میگرفته و زیان آنها را باز مینموده ، چیزی که هست ملکم از دستهی « فریماسیون » بوده و نوشتههایش آن رنگ را داشته است ، و ما چون از اندیشه و خواست آن دسته آگاه نیستیم دربارهی ملکم نیز داوری نخواهیم توانست.
میرزاملکمخان روزنامهای بفارسی نیز نوشته که در لندن بچاپ میرسانیده و نسخههای آن در دست است. ملکمخان تا دو سال از آغاز جنبش مشروطه زنده بود و در اروپا میزیست.
اما سید جمالالدین دوبار بایران آمد ، و در بار دوم در سال ۱۲۶8 ( 1307 ) با دستور شاه او را از ایران بیرون کردهاند. سید مرد دلیری میبوده ، و از خودکامگی شاه و از سودجویی امینالسلطان نکوهشها میکرده و مردم را میسهانیده و میشورانیده و کسانی بر سر او گردآمده بودهاند. چیزیکه هست از کارهای سیدجمالالدین در ایران و مصر و عثمانی نتیجهی درستی بدست نیامده ، و شاگردانش در گفتگو ازو راه گزافه پیمودهاند.[۳]
سید بکار بزرگی برخاسته بوده ، ولی راه آنرا نمیشناخته و آنگاه هیچگاه خود را فراموش نمی کرده ، در چنین کوششهایی نخستین گام خود را فراموش کردنست. سید اگر بجای رفتن باین دربار و آن دربار همه به بیدار ساختن مردم و پیراستن اندیشهها کوشیدی بنتیجهی بهتری رسیدی.
در بارِ دوم ، سید را ناصرالدینشاه در مونیخ دید و بایران خواند ، ولی ما نمیدانیم بِچِهکاری خواند و چه نویدی باو داد. شاگردانش میگویند : « نوید صدراعظمی باو داد » ، ولی نه باور کردنیست. در کشوری همچو ایران آن روزگار صدراعظمی یا سروزیری بآن سادگی و آزادی نبوده.
از این گذشته ، خواندن جمالالدین بایران با آگاهی از اتابک بوده و پیداست که برای نشستن در جای خود او خوانده نشده. آری میتوان گفت که خود سید چنین چشمی از شاه داشته است.
نامه سید جمال الدین به ناصرالدین شاه
نامهای از سید بفارسی دردست است که میگویند هنگام بستنشینی در عبدالعظیم به ناصرالدینشاه نوشته ، و چون آن نامه انگیزهی آمدن سید را بایران اندکی روشن میگرداند با همهی درازیش در اینجا میآوریم :[۴]
- عرضه داشت بسدهی سنیهی عالیه و عتبهی رفیعهی سامیهی اعلیحضرت شاهنشاه ایلام پناه در (مونیک) وقتی که از شرف وعد احترامات و اجازهی مصاحبت موکب همایونی در زمرهی طرب (؟) بودم در همان محضر سنی جناب امینالسلطانوزیراعظم چنان پسندیدند که این عاجز برای اضلاح بعضی امور ضروریه اولا به (پترزبورغ) رفته پس از انجام آنها بایران بیایم اعلیحضرت شاهنشاه اقامالله به دغامهالمدن استحسان فرمودند در شب همان یومالشرف پنج ساعت جناب وزیراعظم باین عاجز مکالمه نمودند خلاصهاش این شد آنکه اولا دولت روسیه و رحال و ارباب جراید آنرا حق نیست که ایشان را بر جلس(؟) و نشانه سهام نمایند و از در معادات و معاندت برآیند چون که ایشان یعنی جناب وزیراعظم مالک و صاحب ملک نیستند و رتق و فتق امور بقدرت ایشان نیست دیگر آنکه مسئلهی کارون و بانک و معادن قبل از ارتقاء ایشان برتبهی وزارتعظمی انجام پذیرفته است نهایت اینست که اجراء آن از سوء بخت در زمان وزارت ایشان شده است پس حین ورود پطرزبورغ باید در نزد وزارت روسیه ابراء ذمه و تبرئهی ساحت ایشان را بنمایم و تبدیل افکار فاسدهی وزراء روس را در حق ایشان داده و حسن مقاصد و نیات ایشان را دربارهی دولت روس مسجل کنم ثانیاً از این عاجز خواهش نمودند که به ( مسیوکیرس ) رییسالوزراء و وزیر دول خارجه و مستشارهای ایشان ( ولینکالی ) و ( زینوویب ) شفاهاً بگویم که ایشان یعنی جناب اسهلی ارائه شود در ظرف چند روز مسئلهی کارون و بانگ و معادن را حل نموده بحالت سابقه اعاده نمایند این عاجز چون نجاح مقاصد جناب وزیراعظم را عین رضایت پادشاه و خیر ملت اسلام میدانستم به پطرزبورغ عود نمودم و چند نفر را که در ساسیات مشرقزمین با خود هم مشرب میدانستم چون ژنرال ( ابروچف ) در حربیه و ژنرال ( دیختر ) در وزارت دربار و ژنرال ( اغناتیف ) سفیر سابق روس در اسلامبول و مادام ( نودپکف ) که از خوانین نافذالکلمه و غالباً در مسائل سیاسیه که مابین روس و انگلیس است میکوشید با خود متفق کردم و در ظرف دوماه بیست بار با مسیو ( کیرس ) و با مستشارهای ایشان ملاقات کردم و پیش از آنکه در مقاصد جناب وزیر اعظم شروع نماییم اولاً در این سعی نمودم بادله و براهین سیاسیه و باعانت هم مشربهای خودم ثابت کنم که صلاح دولت روس در مشرقزمین آنت که علیالدوال با دولت ایران از در مسالمت و موتده و مجامله برآید و سختگیری و مخاضمت ننمایدو در ضمن همه وقت منح و سماح اعلیحضرت شاهنشاه اسلام پناه را در اترک و اراضی ترکمانیه و جایهای دیگر خاطرنشان ایشان مینمودم چون دانستم که اینمطلب اصلی مسجل شد و مقبول گردید و از برای ایشان انحراف رای روی داد و آتش غضبشان فرو نشست در آنوقت مقاصد جناب وزیراعظم را پیش نهاده گفتم وزیراعظم بنفس خود در مونیک بمن گفتند بشما تبلیغ کنم که ایشان حاضرند اگر شما طریقی نشان دهید که موجب حرب و سبب غرامت نگردد مسئلهی کارون و بانک و معادنرا حل نمایند و موازنهی سابقه که در میان دولت روس و ایران و انگلیس بود دوباره برقرار کنند و تلو این مطلب اینقدر که ممکن بود در تبرئهی ذمهی جناب وزیر اعظم و حسن مقاصد ایشان در حق دولت روسیه کوشیدم چنانچه دوباره هم این مطالب را از پطرزبورغ بایشان نوشتم مسیو کیرس و مستشارهای ایشان پس از آنکه مکرر از حسن مقاصد و نیات عزم جناب وزیراعظم پرسیدند گفتند که ما باید در این مسئله با وزیر جنگ و وزیر مالیه اولا مشورت کنیم و به امپراطور حاصل مشورت خود را عرضه نماییم و بعد از آن اگر طریق سیاسی یافت شد بدان توان حل مسئله را نمود بشما شفاهاً خواهیم گفت که بنهج جواب بجناب وزیراعظم برسانید البته اگر این مسئله بنهجی حل شود که موجب مخاصمه در میان دولت ما و دولت ایران نگردد بهتر است پس از چندین بار مشورت دو مسلک پلتیک یکی از برای خود و یکی از برای جناب وزیر اعظم تعیین نموده و بمن گفتند که اگر جناب وزیراعظم میخواهند ابواب خطرهای آینده را ببندند در جواب رسالت این دو مسلک را بدیشان از طرف ما تبلیغ کن و چون هریک از ما خط حرکت پلتیک خود را بر آندو مسلک معین قرار دهیم مسئله بخودی خود بلاغرامت و بلا جدال حل شده سبب رضایت همه خواهد بود این عاجز شادان و خرسند شدم که بقوت الهیه بتنهایی توانستم پس از اطلاع تام از مسالک سیاسیه خفیه روس در مشرقزمین خدمتی به دولت اسلام نمایم و وزیراعظم را از خود خشنود کرده باشم چون بطهران رسیدم خارج شهر توقف نموده بجناب وزیراعظم اطلاع دادم جناب ایشان خانهی حاجی محمدحسنامینالضرب را معین نمودند که در آنجا فرود آیم و نجل ایشان را مهماندار مقرر نمودند و این عاجز مدت سه ماه تمام از جای خود حرکت نکردم بغیر از یکبار و آنهم بعد از یکماه که عز شرف حضور حاصل شد و بدان نویدهای ملوکانه مفتخر گردیدم و در اینمدت جناب وزیراعظم بهیچگونه از این عاجز سئوال نکردند که در پطرزبورغ چه واقع شد و جواب آن مسئله که ترا برای آن بدانجا فرستادم چه شد بلی در این مدت چندبار بعضی از حاشیه خود را برای احوال پرسی فرستادم وعدهی ملاقات مفصل میدادند چون مدت طول کشید از کیفیت مسئله سئوال شد در جواب گفتم که تا هنوز از وزیراعظم استفسار نشده است و سبب را هم نمیدانم در وقتی که اهمال جناب وزیراعظم بوزارت روس معلوم گردید با آن همه محاجات و مجادله و تبلیغات ملحانه این عاجز در پطرزبورغ ایشان این امر را بمجرد ملاعبه و بازی و اهانت و تحقیر و یا خود حیلهی سیاسیه مقصود کشف افکار طرف مقابلست ( کاش سئوال میشد و کشف افکار طرف مقابل میگردید ) شمرده بسفارت خود در دارالخلافه طهران تلگراف نمودند که سیدالجمال از طرف وزیراعظم شفاهاً بعضی تبلیغات نمود اگر وزیراعظم میخواهد که در آنمسائل داخل شوند راساً بنهج رسمی با سفارت روس در طهران یا با سفارت ایران در پطرزبورغ مکالمه نمایند و سیدجمالالدین که بنهج غیر رسمی بعضی تبلیغات نمود اگر پس از این سخنی ازینطرف بگوید مقبول نیست ( لاحول و لا قوه الا بالله ) راه رفته رنج کشیده برجوع قهقری بنقطهی اولی برگشت ( شگفت ) عقدهی حل کرده را دوباره محکم کردن ( شگفت ) اعلیحضرتپادشاه اسلامپناه نتایج اینگونه حرکات را بخرد خداداد دیپلوماسی از هر کس بهتر میدانند جناب وزیراعظم چون از مضمون آن تلگراف مطلع شدند بخلاف عادت سیاسین جهان بجای آنکه تاسف نمایند که چرا افکار وزراء روس را در اینمسائل استنکاف ننمودند و جوابهای ایشانرا استماع نکردند ( بعرب صاحب گفته بودند که من چیزی بسید جمالالدین نگفته بودم که بوزارت روس تبلیغ نمایند ) و من ایشانرا بپطرزبورغ نفرستادم ( انالله و انا الیه راجعون ) اینک لعب معکوس اینک فکر عقیم اینک نتیجهی فاسده با اینمسلک چگونه توان راه اخطار را بست و از مهالک دوری جست ( بلاسبب شبهه در دلها افکندن و قلوب را متنفر کردن خداوند تعالی مکر بقدرت کاملهی خود ما را از آثار وخیمهی اینحرکات حفظ کند....) و اعجب از اینواقعه اینست پس از آنکه وعد احترامات و ستایش خود را از لسان مبارک اعلیحضرت شاهنشاهی شنیدم حاجیمحمدحسنامینالضرب تبلیغ نموئنئ که رضایت اعلیحضرت شاهنشاهی اینست که اینعاجز طهران را ترک نموده مجاور مقابر شهر قم بشوم هرچه در خبایای ذهن خود تفتیش نمودم سبب را ندانستم ـ آیا بجهت آن بود که دولت روس را ببراهین و وسائط دعوت بمسلک و مواده دولت ایران نمودم یا برای آنست که به خواهش وزیر اعظم بپطرزبورغ رفته در تبرئهی ذمه و حسن مقاصد ایشان با دولت روس کوشیدم ـ یا بدین جهت که طرق حل مسائل را چنانچه خواهش وزیراعظم بود بقوهی کد و جد بدست آوردم ـ اگرچه بر مجرب ندامت رواست آنچه بپاداش مهمانی اول بمن گذشت مرا کافی بود که دیگر خیال ایرانرا نکنم اما لفظ شاهنشاه را مقدس شمرده خواستم بخلاف آنچه گفته بودند معلوم گردد که هم خیر خواهم و هم مطیع دیگر این چه نقش است که باز ژاژ خوایان گوازه پسند بالله علیکم اگر خدا نخواسته طهورات مرا از مسلک خیرخواهی منحرف و منصرف کند بر من چه ملامت خواهد بود سبحانالله توهم مزاحمت در مناصب هر وقت این صاحبان عقول صغیره و نفوس حقیره را بر این میدارد که ذهن وقاد نقاد اعلیخضرت شاهنشاه را دربارهی این عاجز مشوب گردانند اینک در حضرت عبدالعظیم نشسته تا امر از مصدر عزت چه صادر شود اسئلالله تعالی ان یمدکم بالعدل و الحق و ینسرکم بالحکمه و یشید دولتکم بقدرته و یحرسه عن کیدالخائنین آمین.
العاجز جمالالدینحسینی.
آغاز بیداری در توده ایرانیان
گفتیم در سالهای بازپسین پادشاهی ناصرالدینشاه امتیازهایی ببیگانگان داده شد. نخست در زمان سپهسالار امتیاز کشیدن راهآهن از بوشهر تا گیلان بانگلیسیان داده شده بود ، که می باید آنرا از لغزشهای سپهسالار شمرد. این امتیاز بکار بسته نشد و پس از دو و اند سالی پس گرفته شد و از میان رفت. ولی در سال ۱۲۶۸ ناصرالدینشاه امتیازهای دیگری داد که شناختهترین آنها « امتیاز توتون و تنباکو » بود. مردم زیان اینها را نمیدانستند ، و تا آن زمان توده را پروای سود و زیان کشور کردن ، و در کارهای دولتی بچون و چرا برخاستن در میان نبوده. ولی چون اینها پای بیگانگان را بکشور باز کرد و اروپاییان در ایران فراوان شدند ، مردم بویژه ملایان دیدن آنان نتوانستند و برنجش و گله پرداختند ، و همین دیدهی آنان را باز کرد و در سایهی جنبش و ایستادگی « امتیاز توتون و تنباکو » از میان رفت.
این امتیاز ایران را بسیار زیانمند بود. زیرا فروش همگی توتون و تنباکوی کشور ، چه در درون و چه در بیرون بیکتن انگلیسی سپرده میشد ، در برابر آنکه سالانه پانزده هزار لیره بدولت پردازد و از سود ویژه یکچهاریک دولت را باشد ، در حالیکه در عثمانی که توتون و تنباکویش کمتر از ایران باشد تنها فروش در درون کشور به یک کمپانی واگزارده شده بود در برابر آنکه سالانه هفتصدهزارلیره بدولت عثمانی پردازد و از سود نیز پنجیک دولت را باشد. ببینید جدایی تا بکجاست؟
مردم این حساب را نمیدانستند ، ولی از آنکه بیگانگان پا بدرون کشور میگشایند بیمناک میبودند. سپس هم برایشان سنگین میافتاد که توتون و تنباکویی را که میکارند بیک بیگانه با بهای کمی بفروشند و سپس با بهای بسیاری بازخرند.
گیرندهی امتیاز یکتن بود ولی در لندن شرکتی برای آن با ۶۵۰۰۰۰ لیره برپا گردید ، و از بهار سال ۱۲۷0 ( 1308 ) کارکنان آن در ایران بکار پرداخت.
از گام نخست مردم ناخشنودی نمودند ، و بازرگانان بمیانجیگری امینالدوله بشاه نامه نوشته و دادخواهی کردند. ولی چون شاه و امینالسلطان خودشان امتیاز را داده و هوادار آن بودند نتیجه از دادخواهی دیده نشد ، و از آنسوی چون کارکنان کمپانی بهمهی شهرها رفته و بکار پرداخته بودند ، ناخشنودی فزونتر گردیده و کمکم رویهی تکان و جنبش بخود گرفت.
پی از همه تبریز بکار برخاست ، و مردم آگهیهای کمپانی را که بدیوارها چسبانیده بود پاره کردد و بجای آن نوشتههای شورآمیزی چسبانیدند. امیرنظامگروسی پیشکار مظفرالدین میرزا و والی شهر بود ولیعهد ازو خواست که با مردم سخت گیرد و بشورندگان کیفر دهد ، امیرنظام نپذیرفته و از کار کنارهجویی نمود.
کمپانی ناگزیر شده خواست دلجویی نماید و چنین پیش نهاد که کارکنانش در آذربایجان جز از آذربایجانیان نباشد ، ولی مردم این را نپذیرفتند و در شور و تکان ایستادگی نمودند.
پس از تبریز اسپهان بتکان آمد ، و پس از آن در تهران شور و جنبش پیدا گردید. در همه جا علما پیشگام بودند. در تبریز حاجیمیرزاجواد ، و در اسپهان آقانجفی ، و در تهران میرزامحمدحسنآشتیانی و دیگران پا در میان داشتند. از سامرا مجتهد بزرگ میرزامحمدحسنشیرازی تلگراف بشاه فرستاد و زیانهای امتیاز را باز نمود و درخواست بهمزدن آنرا کرد.
گرفتاری بزرگ شده و شاه نمیدانست چکار کند. نخست خواست فروش در درون کشور را از کمپانی باز گرفته و تنها فروش در کشورهای بیگانه را بآن سپارد. لیکن مردم و علما باین خرسندی ندادند و از کوشش باز نایستادند. علما یکراه دیگری اندیشیدند ، و آن اینکه بکمپانی کاری ندارند و مردم را از کشیدن چوپوق و غلیان بازدارند و این بود میرزای شیرازی فتوای بحرام بودن غلیان و چوپوق داد و همینکه این فتوی بتلگراف بشهرها رسید مردم در همه جا از خُرد و بزرگ و از زن و مرد ، و از توانگر و بیچیز آنرا پذیرفتند و به یکبار همهی دکانهای توتون و تنباکو فروشی را بسته و غلیان و چوپوق را کنار گزاردند.
این کار چنان انجام گرفت که مایهی شگفت همگی بیگانگان گردید کمپانی ناگزیر شد بشاه گله کند و چاره خواهد ، و شاه خواست زورآزمایی کند و بمیرزایآشتیانی پیام فرستاد که یا در آشکار و میان مردم غلیان کشد و آن فتوی را بشکند و یا از تهران بیرون رود. او بیرون رفتن را پذیرفته و بآمادگی پرداخت ولی مردم شوریده و نگزاردند و چون دستهای از آنان در پیرامون ارک انبوه شده و میخواستند بدرون روند با فرمان آقابالاخان ( که سپس سردار افخم گردید ) سربازان شلیک کردند که هفت تن کشته گردیدند و بیست تن و بیشتر زخمی شدند. چون شورش رفته رفته سختترمیگردید و بیگانگان که در تهران و دیگر جاها میبودند بیم مینمودند شاه ناگزیر گردید با کمپانی گفتگو کند و با پذیرفتن پانصد هزار لیره تاوان امتیاز را بهم زند. این کار در دیماه ۱۲۷۰ ( جمادیالاول ۱۳۰۹ ) بود. آن پانصد هزار لیره را از بانک شاهنشاهی که تازه بنیاد یافته بود گرفته و به کمپانی دادند ، و این نخستین وام دولت ایران بود.
پس از ششماه کمابیش شود و تکان ، داتان بپایان رسید. این را میتوان « نخستین تکانی در تودهی ایران » شمرد ، و این اگرچه با دست علما بود ، و همچشمی دو همسایه بیهنایش نبود ، خود پیشآمد ارجداری بشمار است و باید در تاریخ بماند ، و برای آنکه دانسته شود ترس مردم از چه بوده ، و نمونهای از اندیشه و سهش آنروزی در دست باشد بخشی از یک نوشتهای را بیگمان از خامهی یکی از علما بوده و در همان روزها بدیوارها چسبانیده شده در اینجا میآوریم :
مقالهی ملی
در مسئلهی توتون و تنباکو و شخص مستأجر انگلیسی و حکایت منع از استعمال آنها که منتسب برؤساء ملت گردیده است من باب المقدمه عرضه میدارد که از اصول موضوعه و مسلمات تمام ارباب عقولست که باید شخصی که مالک نقطه از نقاطست سد احتمالات ورود اجنبی را بر آن نقطه بنماید حتی گاه عاقل احتمال بدهد فلان که اقرب مردمستباو اگر چندی در خانهی او بنشیند اظهار مالکیت خواهد نمود و اخراج نتوان کرد مگر بمشقت فرمود ( ؟ ) از اول ممنوع از دخول خواهد بود چه رسد باینکه اگر کسی دشمن قویپنجه داشته باشد و احتمال بدهد شاید شبیخون بخانهی او بزند یا درصدد قتل او برآید ویرا راحت نشاید و ثقبات و ثغور آنخانه کمال محافظت و مراقبت باید بنماید دیگر آنکه الملک عقیم از شیم نفوس و مسلمات ملوکست چه بسیار عقود و عهود بنود بسته شد و بصلاح حفظ مملکت و سلطنت در انتقاض آن منتقض گردیده و دشمنان را بایمان مغلظه مطمئن ساخته پس از استیلای از پایش درآوردند و دگر قطع حاصل از تجربه که عبارت از تکرر مشاهده است از اصول برهان و امور قوی بنیانست و بتکرر مشاهده از حالت اهالی انگلیس و مکر و خیال آنها نسبت باهالی هندوستان و مصر و سایر جاها واضح و هویدا کالشمس فی وسط السماءگردیده که قرارداد آنها پایه و اصلی ندارد چننچه در بدو ضبط هند بام تجارت رعایای مملکت استیلا یافتند و به قرارهای اولیه وفا نمودند مصر را هم بدین نهج مقهور ساختند و الان آنان درصدد ضبط و بردن مملکت ایران برآمدهاند اعاذناللهتعالیمنذالک از طرف فارس که اول ثغور اسلامست راه را مفتوح ساخته و در سرحد خراسان کمه از موقوفهی قدیم آستان ثامنالائمه است بنای شهر بآن تفصیل گذاردندو اسباب و آلات جنگ در آن نقطه بنحو اتم و اکمل فراهم آوردند مستأجر تنباکو را چه واداشته که همچو بنای عظیمی باسم محل تنباکو در نقطه باغ ایاخانی که مشرف بر تمام شهر و ارک و سایر نقاط این ظهر است بنماید قریب چهار ذرع عرض دیوار از گچ و آجر ساختهاند مانند کشتی زرهپوش توپ بر او گردش میکند با اینکه ممکن بود سرای امین را خالی از اغیار اجاره نماید از کجا باشاره دولت آنها نباشد بلکه مظنون اینست که تمام این مخارج گزاف از مالک مملکت آنها است والا تاجر را چکار به هفت کرور یا دوازده کرور مخارج اجاره داری بنماید کی میتواند اصل مایهی خود را از این اهالی فقیر ایران دریافت دارد از کجا میتوان اطمینان تحصیل نمود که در بارهای قماش و تنباکو و غیره توپ و تفنگ باین محل حمل ننمایند که در مقام حاجت بکار برند و تمام شهر را در آن واحد خراب و منهدم سازند باسم مفتش تا سی تومان بسرکردها دادن و غلامها در اطراف مهیا ساختن دلیل واضحیست بر طول آمال و بلندی خیال و دفع ضرر مظنون بلکه محتمل عقلا لازم ...[۵]
روزنامه و دبستان
ناصرالدینشاه پنجاه سال پادشاهی کرد ، و در زمان او خواه و ناخواه پیوستگی میان ایران و اروپا فزونتر گردید ، و چیزهای بسیاری از تلگراف ، وتلفون ، وپستخانه و ضرابخانه ، و چراغ گاز ، و ادارهی پولیس ، و دارالفنون برای آموختن زبان فرانسه و پاره دانشها ، یکی در تهران و دیگری در تبریز بنیاد یافت. نیز روزنامه و دبستان برپا گردید که چون با داستان جنبش توده پیوستگی میدارد در اینجا از آنها سخن میرانیم :
روزنامه را در ایران نخست دولت برپا کرد و روزنامههای نخستین رسمی بودند. از زمان ناصرالدینشاه روزنامهای بزبان فارسی که دولتی نبوده کم میشناسیم ، و در اینجا تنها « اختر » را که در استانبول چاپ میشد نام میبریم.
این روزنامه ارجدار ، و نویسندگانش کسان با غیرت و نیکی میبودند ، و چنانکه گفتیم در پیشامد « امتیاز توتون و تنباکو » گفتارهای مغزدار و سودمندی نوشتند که یک از انگیزههای آگاهی مردم آن گفتارها بود.
اما دبستان ، میباید بنیادگزار آن حاجیمیرزاحسنرشدیه را شماریم ، و برای آنکه داستان نیک دانسته شود میباید نخست چگونگی « مکتبها » را بنویسیم :
باید دانست پیش از مشروطه در ایران ، درس خواندن دو گونه بودی : یکی از آن مدرسهها که کسانیکه ملا شدن خواستندی در آنها درس خواندندی ، و دیگری از آن مکتبها ، که بچگان در آنها خواندن و نوشتن یاد گرفتندی.
مدرسهها در ایران فراوان میبود ، و در هر شهری چند مدرسه شمرده میشد و « طلبه » ها [۶] که در آن نشیمن گزیدندی از صرف و نحو عربی ، و منطق ، و اصول ، و فقه ، و حکمت ، و مانند اینها درس خواندندی. هنگامیکه در ایران جنبش مشروطه آغازید این مدرسهها رواج و رونق خود را میداشت و چنانکه خواهیم دید طلبهها در پیشامد پا در میان داشتند.
اما مکتبها ، نخست باید دانست که جز از « اعیان » ها[۷] و توانگران و بازرگانان فرزندان خود را بدرس خواندن نفرستادندی ، و اینان جز خواندن و نوشتن که در دربار و بازار بکارشان آید نخواستندی. دانشهاییکه امروز هست نبودی ، و تودهی انبوه بدرس نیاز ندیدی.[۸] از آنسوی در مکتبها برای یاد دادن الفبا یک شیوهی نارسا و نادرستی در میان میبود ، و یکسال کمابیش میخواست تا شاگرد الفبا را نیک شناسد و کلمههایی را خواندن و نوشتن تواند. بچه چون بمکتب رسیدی نخست درس الفبا خواندی ، و پس از آن « جزوعم » ( جزو بازپسین قرآن ) را از سورهی « قل اعوذ » آغاز کردی ، و پس از آن بازماندهی قرآن را ( آن را نیز بوارونه ، و از آغاز بانجام ) خواندی و پس از آن کتابهای گلستان ، و جامع عباسی ، و ناب ، و تزسل ، و ابواب جنان ، و تاریخ نادر ، و تاریخ معجم را ، یکی پس از دیگری درس خواندی ، و بدینسان زبان یاد گرفتی ، و پس از جند سال باین نتیجه رسیدی که فارسی را خواندن و نوشتن تواند.
از آنسوی درنگ شاگردان در مکتب ، و رفتار ایشان با یکدیگر ، و رفتار آخوند مکتبدار با آنان ستوده نبودی. شاگردان دوشکجه گسترده به روی زمین ، پهلوی هم نشستندی ، و آخوند دو پنجره جای بلندتری گرفته نشیمن ساختی ، و به تنهایی بهمگی شاگردان یکایک درس گفتی ، و درس پس گرفتی ، و نوشتن آموختی ، و کسانی از آنان بنامه نویسی برای دیگران نیز ( بامزد ) پرداختی. شاگردان باهم ببازیها و شوخیها پرداختندی ، و هر کدام که درس را روان پس ندادی یا خط را نیک ننوشتی چوب بدستها یا پاهایش زده شدی.
این بود معنی مکتب و شیوهی درس آموزی آنها ، و چون بیشتر مکتب داران مسجدها را برگزیدندی و مکتب گردانیدندی ، این بود آنها را « مسجد » نیز خواندندی. اما حاجیمیرزاحسن ، او یکی از ملازادگان تبریز میبود ، و در جوانی به بیروت رفت و در آنجا دبستانها را دید و شیوهی آموزگاری آنها را یاد گرفت و چون به تبریز بازگشت بر آن شد که دبستانی [۹] به شیوهی آنها بنیادگزارد ، و در سال ۱۲۶7 ( 1305 ) بود که باین کار پرداخت ، بدینسان که بشیوهی مکتب داران مسجدی را در ششکلان گرفت ، و هم بشیوهی آنان شاگردان را بروی زمین نشاند. چیزیکه بود بجلو ایشان پیش تخته نهاد ، و الفبا را بشیوهی آسان و نوینی ( شیوهای که امروز هست ) آموخت ، و از کتابهای آسان درس فارسی گفت ، و شاگردان را پاکیزه نگه داشت ، و در آمدن و رفتن پرده گزاشت ، و پس از همه یک تابلویی که نام « مدرسهی رشدیه » بروی آن نوشته بود بالای در زد.[۱۰] با آنکه چیزی از دانشهای نوین نمیآموخت ، و پروای بسیار مینمود ، باز ملایان بدستاویز آنکه الفبا دیگر شده و یکراه نوینی پیش آمده ناخشنودی نمودند و سرانجام او را از مسجد بیرون کردند. چند سال بدینسان از جایی بجایی میرفت و بهرکجا ترشروییها از مردم میدید تا حیاط مسجد شیخالاسلام را که خود مدرسهی کهن بوده گرفت و با پول خود اطاقهای پاکیزهای ساخت ، و آنجا را دبستان گردانیده نیمکت و تخته سیاه و دیگر افزارها فراهم گردانید ، و شاگردان هم گرد آمدند. دیرگاهی در اینجا بود ولی چون ملایان ناخشنودی مینمودند روزی طلبهها بآنجا ریختند ، و همهی نیمکتها و تختهها را درهم شکستند و دبستان را بهم زدند.
پس از این ، حاجیمیرزاحسن در تبریز نماند و بقفقاز و مصر رفت ، و بود تا امینالدوله بوالیگری آذربایجان آمد و چون داستان دبستان و پیشرفتی که در کار آموزگاری از آن پدیدار بوده شنید با تلگراف رشدیه را به تبریز خواست ، و با دست او دوباره دبستان باشکوهی در ششکلان بنیاد نهاد که بشاگردان رخت و نهار داده میشد و همهی دررفت آن را امینالدوله میپرداخت ، و بود تا در سال ۱۲۷۶ ( آخرهای ۱۳۱۴ ) که امینالدوله بتهران خواسته شد و حاجیمیرزاحسن را با خود آورد تا در اینجا هم دبستانی بنیاد نهد. آن دبستان تبریز ببرادر بزرگتر رشدیه سپرده گردید.
امین الدوله و کارهای او
پس از ناصرالدینشاه در سال ۱۲۷۵ (1313 ) نوبت شاهی به پسرش مظفرالدین رسید. این شاه جربزهی پدر خود را هم نمیداشت ، و امیدی به نیکی حال ایران با دست وی نمیرفت. ولی او خود همدردی و نیکخواهی مینمود ، و از ناتوانی کشور و آشفتگی کارها سخن رانده نویدها میداد ، و مردم که پس از پیشامد تنباکو تکانی خورده ، و بسود و زیان کشور دلبستگی پیدا کرده بودند از اینسخنان خوشدل میگردیدند. امینالسلطان همچنان رشتهی مار را در دست میداشت ، ولی پس از یکسال شاه او را برداشت و میرزاعلیخانامینالدوله را از تبریز بتهران خواست و رشتهی کارها را بدست وی سپرد ، و چنین گفت که از کسی باک نکرده به پیشرفت کشور بکوشد.
امینالوله بنیکی شناخته بود ، و چون بتهران رسید و شاه نیز نیکی کارها را میخواست بکوشش پرداخت. چنانکه گفتیم با دست رشدیه در اینجا هم بنیاد دبستان نهاد و خود به پشتیبانی از آن برخاست. از آنسوی چون آشفتگی کارها را از نبود قانون میدانست بر آن شد قانونی برای کشور بگزارد و آن را بشاه بپذیراند. نیز بجلوگیری از رشوه و ستمگری حکمرانان و درباریان کوشید ، و برای درآمد و دررفت کشور سامانی اندیشید. کار دبستان نیک پیش رفت. امینالدوله شاه را بآنجا برد ، و از خود و از شاه و از دیگران سی وشش هزار تومان ( ۳۶۰۰۰ ) پول گرد آورد که سود آن بدبستان داده شود ، و برای سرکشی بکارهای دبستان و رواج دادن بدانشها « انجمن معارف » برپا کرد. مردم چون پروای شاه و امینالدوله را بدبستان دیدند ، و جدایی را که میانهی آن با مکتب میبود دریافتند رو بآن آوردند ، و با دلخواه فرزندان خود را فرستادند.
ولی از دیگر اندیشههای امینالدوله نتیجه دیده نشد. در روزنامهی حبلالمتین گفتگویی را میانهی مظفرالدینشاه و امینالدوله مینویسد که میباید در اینجا بیاوریم.
شاه به او میگوید :
سلطنت ایرانم برحسب شأن و مقام بمقتضای وقت و زمان بسیار عقب افتاده خیلی باید جد و جهد و کوشش کرد تا بهمسایگان و دول همجوار خود برسیم. لذا تعویق در اجرای اصلاحات و تأمل در کارها ابداً روا نیست. هر قدر زودتر باصلاحات پردازیم دیر است. باید دو اسبه تاخت تا بمنزل رسید.
جناب امین الدوله ما خود سبب تعلل و تأمل شما را در اجرای اصلاحات میدانیم که ملاحظات اختیارات مطلقهی ماست. این نکته را خودمان کاملاً دانستهایم و هرگاه رضا بمحدودیت خود نبودیم چنین تکلیفی بشما نمینمودیم.
شما را با کمال اطمینان امر مینماییم که با قوت قلب و استقامت رأی باصلاحات لازمه ولو آنکه منافی با اختیارات مطلقهی ما باشد سریعاً و آجلاً بپردازید از این بعد هیچ عذری پذیرفته نخواهد شد. ترتیب اصلاحات را بدهید ، بحضور آورده امضا نماییم.
امینالدوله پاسخ میدهد :
قربان ـ خیالات اقدس و مقاصد مقدس همایون اعلی بالاصاله حاوی وسائق جمیع ترقیات ملت و دولت تصور و هادی ماست. ولی یک مانع دیگر در پیش هست که تا تدارک آن نشود ، کاملا کارها را بر اساس صحیح نتوانیم قائم داشت ، و آن اصلاح مالیهی دولت است ، و مالیهی دولت بدون مصارف لازمه اصلاح نمیپذیرد ، و از برای آن مصارف فوق العاده محتاج بقرض هستیم ، و امروز قرض از داخله ممکن نیست درصدد هستم که از دولت بیطرفی مانند بلژیک یا امثال آن ، استقراض مختصری کرده ، با اساس صحیحی و شالودهی درستی بتدارک کلیهی اصلاحات بپردازیم ، حسبالامر همایون ، از امروز لمقدمات عمل پرداخته برحسب حکم مبارک هر امری را بمجرای حقیقی خود قرار میدهیم.
پیداست که این گفتگو در آغاز تخت نشینی شاه ( چنانکه نوشتهی حبلالمتین است ) نبوده ، و دو چیز در اینجا بسیار شگفت است ، یکی آنکه با این تشنگی شاه بروان گردانیدن قانون و درست گردانیدن کارها سستی امینالدوله از چه رو بوده؟... دیگری اینکه شاه با این دلخواه و آرزو چگونه امینالدوله را برداشته و امینالسلطان را دوباره آورده؟. پیداست که دستهای نیرومند نهانی در کار بوده ، و راستی آنست که در اینهنگام همسایهی شمالی بکوششهایی برخاسته ، و برای دست داشتن در کارهای ایران تلاش بسیار میکرد. هرچه هست امینالدوله هم ، با همهی نیکی مرد دلیر و توانایی نبوده ، وگرنه با این همداستانی شاه بسختیها چیره درآمدی.
در « تاریخ بیداری » مینویسد بدخواهان از هر سو بکارشکنی برخاستند ، و دروغها ساخته همه را بدشمنی برانگیختند ، و « مقربان حضرت و اجزای خلوت همایونی جمعی بواسطهی برنیاوردن مقاصد و منویات فاسده از قبیل اضافه مواجب و انعام و تیول و غیره کینه در دل داشتند و پاره دیگر فریب وعده و وعید خاین دولت و ملت و برهمزن حوزهی جمعیت ( امینالسلطان ) را خوردند و در نزد مظفرالدینشاه آنچه توانستند بهر اسم و هر عنوانی بیشرمانه عرضه داشتند ».
مینویسد : حاجشیخمحسنمشیرالدوله [۱۱] که با امینالدوله دشمنی میداشت بشاه گفت اگر امینالدوله یکماه دیگر بر سر کار باشد دولت قاجاری را براندازد ، و این گفتهی او بهنگامی افتاد که امینالدوله « لایحهای » بشاه داده و در آن گفته بود : نخست باید ماهانهی شاه باندازه باشد تا بتوان بدیگران ماهانه باندازه داد. « در این هنگام اجزای خلوت بشاه عرضکردند که پادشاه ایران همه وقت مواجب میداده است و رعایا از سفره و عطایای او مغتنم بودند حال باید ملت مواجب بشاه دهد و پادشاه مواجب خور ملت گردد. این نیست جز اینکه امینالدوله در خیال است استقلال سلطنت را مضمحل نماید». مینویسد : « آن اظهار حاجیشیخمحسنخان و این سعایت مقارن شد با ضدیت و کدورت بعضی علماء و اظهار عداوت از طرفین».
نیز میگویند : کسانی از درباریان و درونیان قرآن بدست جلو شاه را گرفته و گله و ناله از امینالدوله نمودند و بگریه و زاری برداشتن او را از روی کار خواستار گردیدند.
اینها همه راست است ، ولی چنانکه گفتیم جز از اینها و جز از کوششها و کارشکنیهای امینالسلطان و کارکنان او ، انگیزهی دیگری در کار بوده ، و خود امینالدوله هم چارهساز و توانا نبوده.
یکی از کارهای این زمان خواستن سه تن بلژیکی ( که نوز ، و دو تن دیگر باشد ) ، و سپردن کارهای گمرکی بدست ایشانست. گمرک تا این زمان سامان درستی نمیداشت ، و دولت آن را بکسانی باجاره میداد. ولی چون اینان آمدند ادارهای برای آن بشیوهی اروپا بنیاد نهادند. این کار نیک بوده ، ولی خواهیم دید که این بلژیکیان چه دشمنی ها به ایران کردند و چه زیانها رسانیدند. یکی از نامهای شوم در تاریخ ایران « نوز » را باید شمرد.
وامهای ایران
در بهار سال ۱۲۷۸ (1317 ) امینالدوله از کار برخاست. و در تهران نمانده روانهی گیلان گردید. و از این سوی امینالسلطان از قم بتهران آمده و همچون پیش صدراعظم گردید ( و گویا لقب اتابک را از این زمان یافت ) در اینمیان گفتگوی گرفتن وامی در میان بود. شاه سخت بیپول گردیده ، و از آنسوی چون بیمار بود پزشکان رفتن باروپا و شست و شو در آبهای کانی آنجا را پیشنهاد میکردند ، و برای رفتن باین سفر هم نیاز بپول میداشت. چنانکه دیدیم این آهنگ از زمان امینالدوله پیدا شده و او میخواست از بلژیک یا یک دولت بییکسوی دیگری وام خواهد. ولی گویا نتوانسته و سرانجام گفتگو با دولت انگلیس میرفته که یکملیون و دویست هزار لیره وام دهند و گمرکهای جنوبی ایران در گرو آنان باشد. لیکن آنان دیر پاسخ دادهاند ، و در این میان اتابک بروی کار آمده بود و او رو بسوی روسیان برگردانید ، و بمیانجیگری میرزارضاخانارفعالدوله که سفیر پترسبورگ بود کار را انجام داد. روسیان گمرکهای شمالی ایران را بگرو گرفتند و بیست و دو ملیون و نیم منات با سودی صدی پنج برای مدت هفتاد و پنج سال بایران دادند. با این شرط که از آن ، وام بانک شاهنشاهی ( پانصد هزار لیره تاوان امتیاز توتون و تنباکو ) پرداخته شده ، و ایران تا این وام روسی را باز نداده از هیچ دولت دیگری وام نگیرد.
این در سال ۱۹۰۰ میلادی ( ۱۲۷۸ و ۱۳۱۷ ) بوده ، و در روزنامهی رسمی که آگاهی آن را دادند چنین نوشتند که از آن پول وام بانک شاهنشاهی را پرداخته ، و بند اهواز را ( که بستن آن از زمان ناصرالدینشاه گفتگو میشد ) بسته ، و برای شهر بیآب قزوین آب خواهند آورد ، و بآبادیهای دیگری نیز خواهند برخاست.
لیکن تنها وام بانک شاهنشاهی را پرداخته و بازمانده را برداشته و در تابستان همانسال شاه و اتابک و دیگران روانهی اروپا گردیدند ، و دیرگاهی در روسستان ، و فرانسه و عثمانی و دیگر جاها بگردش و تماشا پرداخته و پولها را بپایان رسانیده ، و با کیسهی تهی بایران بازگشتند.
این رفتار ایشان بمردم بسیار گران افتاد و ناخشنودی پدیدار شد. مردم همهی بدیها را از اتابک میشماردند و او را افزار سیاست همسایهی شمالی میدانستند ، و او را که گرجی نژاد میبود ارمنی نژاد پنداشته ، و همین را گواه دیگری ببدخواهی او با ایران میگرفتند.
آنچه این ناخشنودیها را بیشتر میگردانید رفتاری بود که اتابک با دبستانها مینمود. پس از برافتادن امینالدوله انجمن معارف از سرپرستنی دبستان رشدیه و پرداختن پول بآنجا بازایستاد ، و خود دبستانهای دیگری بنیاد نهاد ، و چنین گفته میشد دست نادرستی بپول دراز میشود. مردم همهی اینها را اتابک دانسته ، و او را جلوگیر بیداری توده و پیشرفت کشور میشناختند ، و دستهی بزرگی از درباریان و دیگران بدگوییهای بسیار ازو میکردند ، و دستهای بدشمنی او برخاسته بودند.
در تاریخ بیداری مینویسد : شیخیحییکاشانی گفتاری دربارهی نادرستیهای انجمن معارف و بدخواهیهای اتابک نوشته برای چاپ شدن بروزنامهی حبلالمتین فرستاد ، و چون آن گفتار چاپ شد و بایران آمد ، یک انجمن نهانی که برای دشمنی با اتابک و کوشش در راه برانداحتن او برپا شده بود نویسندهی آن شیخیحیی را بانجمن خواندند ، و او باز گفتارهایی نوشت و بحبلالمتین فرستاد ، کمکم روزنامهی ثریا نیز بزبان آمد و او هم سخنانی نوشت. در نتیجهی اینها اتابک از آمدن روزنامههای فارسی بایران جلو گرفت.
ولی کوشندگان از پا ننشستند ، و اینبار « شبنامه » ها نوشته و در درون پاکت باینجا و آنجا میانداختند ، و چون چند تنی از ایشان از نزدیکان شاه میبودند ، با دست اینان شینامهها بروی میز شاه گذارده میشد ، و او برداشته میخواند بیآنکه نویسنده و آورنده را بشناسد از اینسو دبستان رشدیه که باز زیر نگهداری امینالدوله بود ، و در نبودن او شیخهادینجمآبادی سرکشی مینمود ، در سایهی رنجیدگی که کارکنان اینجا را از اتابک میبود ، دبستان ناگزیر کانونی برای بدگویی از اتابک و نکوهش از کارهای او گردیده ، و چون برای شاگردان و آموزگاران ناهار از دبستان داده میشد ، گذشته از شیخیحیی که از آموزگاران بود ، سیدحسن برادر دارندهی حبلالمتین ، و مثمرالملک از باشندگان انجمن نهانی ، نیز باینجا میآمدند ، و همیشه نکوهش از اتابک مینمودند ، و آموزگاران را ببدگویی ازو در میان درس وامیداشتند.
این کارها باتابک گران میافتاد ، و با دست آقابالاخان سرپولیس کوشندگان را میجست ، و چون بدبستان رشدیه گمان بیشتر میرفت و ناظم دبستان محمدامین ، آگاهیهایی بکارکنان اتابک داده بود ، بمیانجیگری او میرزاحسن برادر کوچک رشدیه را بنام گردش و میهمانی بقلهک خوانده و نزدیک اتابک بردند ، و ازو چگونگی کارهای دبستان را بدست آوردند ، از آنسوی در همان روزها پیشآمدی بیکباره پرده از روی کارها برداشت.
چگونگی آنکه باز شبنامهای نوشتند ؛ و در آن نکوهش بسیار از داستان وام گرفتن از روس نمودند ؛ و قصیدهای را که فخرالواعظینکاشانی دربارهی اتابک سروده بود ، و چند بیتش در پائین آورده میشود ؛ در آنجا گنجانیدند :
ارمنیزاده میازار مسلمان را بکفکفر مده سلطنت ایمان را
عاقبت خانهی ظلم تو کند شاه خراب پس چه حاجت که بافلاک کشی ایوانرا
داس غیرت چو شود در کف ملت ظاهر پاک از لوث وجود تو کند بستانرا
........................................................................................................................
کاسه لیسی تو از روس ندارد ثمری کاین سیه کاسه در آخر بکشد مهمانرا
شاه در نیاوران بود ؛ و چنین رخ داد که بهنگامیکه موقرالسلطنه پاکت شبنامه را روی میز او مینهاد ؛ شاه که در برابر آینه ایستاده بود هم در آینه کار او را دید ؛ و بدینسان آورندهی شبنامهها و گذارندهی آنها بروی میز شاه که موقرالسلطنه بود شناخته گردید ؛ و چون او را بفشار گزاردند و چوب بپاهایش زدند ناچار شده نامهای باشندگان انجمن را یکایک شمرده و این بود با دستور شاه آقابالاخان همه را دستگیر ساخت :
شیخیحییکاشانی نویسندهی گفتارها
سیدحسن برادر دارندهی حبلالمتین
میرزامهدیخان وزیر همایون که وزیر پست ؛ و در سفر اروپا از همراهان شاه بود.
میرزامحمدعلیخانقوامالدوله که از درباریان و خود مرد توانگری میبود و با اتابک دشمنی سخت مینمود.
ناصرخاقان پیشخدمت شاه ، و در سفر اروپا از همراهان او بود.
موقرالسلطنه داماد شاه.
مثمرالملک که از مردم قفقاز بوده و بتهران آمده ؛ و چون از میوهها « کونسروها » میساخت از شاه این لقب را یافته و ماهانه از او میگرفته.
میرزاسیدمحمدمؤتمنلشکرنوری.
میرزامحمدعلیخاننوری.
میرزامحمدعلیخان بهنگام دستگیری ، چون شب بود و در پشت بم خوابیده بودند از سراسیمگی از بام افتاد ؛ و پس از چند ساعتی در ادارهی شهربانی. شیخیحیی را دست بسته باسبی نشاندند و باردبیل فرستادند. سیدحسن را بپاس برادرش و بمیانجیگری عینالدوله که حکمران تهران میبود بدیه او مبارکآباد روانه گردانیدند. دیگران هم هر یکی را بجایی فرستادند. حاجمیرزاحسنرشدیه بخانهی شیخهادینجمآبادی پناهیده و از گزند آسوده ماند. اگر نرمدلی مظفرالدینشاه نبودی کمتر یکی از ایشان زنده ماندی.
در روزنامههای روسستان این پیشآمد را بزرگتر گردانیده و بنام « یک بدخواهی به شاه » باز نمودند و نوشتند. این پیشامد در مهرماه ۱۲۸۰ ( جمادیالاخری ۱۳۱۹ ) بود.
این پیشامدها در شاه و اتابک نهنایید ، و اندکی پس از آن بود که بار دیگر بآرزوی وام گرفتن و بگردش اروپا رفتن افتادند ، و بار دیگر ده ملیون منات از دولت روس وام گرفتند ، و این بار گذشته از چیزهای دیگر امتیاز کشیدن یک راه شوسه از جلفا و تبریز تا قزوین و تهران را بآن دولت دادند و در تابستان ۱۲۸۱ ( 1320 ) باز شاه و وزیر و همراهان روانهی اروپا شدند ، و اینبار بلندن نیز رفتند ، و پس از چند ماه باز با کیسهی تهی بایران بازگردیدند.
رنجش مردم از بلژیکیان
آنچه زشتی این سفرها را بیشتر و رنجش مردم را فزونتر میگردانید داستانهایی بود که از گزافهدهیهای شاه ، و نادانیهای برخی میشد شاه خاک برای گلخانهی خود سپارش داده که از اروپا بفرستند. میرزاعلیمحمدخانکاشانی نویسندهی ثریا و پرورش در مصر ، که در سفر نخست روانهی اروپا گردیده ، و با شاه و پیرامونیان او همراهی نموده بود ، و آگاهیها برای روزنامهی خود میفرستاد گلهی بسیار از ناآگاهی و بیپروایی پیرامونیان شاه کرده ، و از زبان یکی از ایرانیان[۱۲] چنین میآورد :
شنیدم در پطرزبورغ دولت روس محض خودنمایی بیستهزار قشون از نمرهی اول قشون روس در جلو اعلیحضرت همایونی سانداده بود و اعلیحضرت همایونی تمجید کرده بودند یکی از ملتزمین که نزدیک بوده بترکی گفته بود من با پانصدسوار ابوابجمعی خودم همهی این بیست هزار نفر را شکست میدهم.
این گوینده امیربهادر جنگ بوده ، و داستانهای خنک دیگری نیز از او گفته میشد.
شاه ، و صدراعظم ، و وزیران ، و بزرگان میرفتند ، و چند ماهی در اروپا میگردیدند ، و پولهایی را که با گرو گزاردن کشور بدست آمده بود با دست گشاده بکار میبردند ، و پس از همهی اینها یک چیزی که بسود کشور باشد همراه نمیآوردند ، و با یکرشته سرافکندگیها باز میگردیدند. از همه بدتر آن بود که در کشورهای بیگانه دو دستگی بمیان خود انداخته و یکدسته به پیشوایی میرزامحمودخانحکیمالملک انگلیسخواهی ، و یکدسته به پیشروی اتابک روسخواهی مینمودند ، و بدینسان خامی و بیارجی خود را به بیگانگان نشان میدادند که خامه برمیداشتند و در روزنامهها گفتار مینوشتند و ریشخند مینمودند.
اینها نتیجهی آن را داد که از ارج و جایگاه دولت در نزد توده بسیار کاست ، و مردم از شاه و دربار نومید گردیدند. در این میان داستان گمرک و بکار گماردن بلژیکیان هم یک رشته رنجشهایی پدید آورده بود و بنومیدی مردم میافزود.
چنانکه گفتیم در سال ۱۲۸۷ ، در زمان امینالدوله سه تن بلژیکی را آورده و کار گمرک ایران را بایشان سپردند. سر آنان نوز بود که نخست عنوان « مدیر کل گمرکات » باو دادند ، و میبایست در زیر صدراعظم کارهای گمرکی را راه برد ، ولی در سال دیگر ، بهنگامیکه شاه آهنگ اروپا داشت ، بدستاویز آنکه صدراعظم همراه او خواهد رفت ، نوز را « وزیر کل گمرکات » گردانیده و بیکباره در کارهایش خودسر ساختند.
اینان بکار پرداخته و ادارهی گمرکی بشیوهی کشورهای اروپایی پدید آوردند ، و تعرفه را نیز دیگر کردند ، و شاه فرمانی بیرون داد که باجهای گوناگونی که بنامهای « راهداری » و « قپانداری » و « حقوق خانات » و مانند اینها از کاروانیان و بازرگانان ایرانی گرفته میشد از میان برخیزد ، و همچون بازرگانان بیگانه تنها « حقوق گمرکی » در مرز گرفته شود و بس.[۱۳]
از این کار زیانی دیده نمیشد ، و مردم از نهان بلژیکیان و از بدخواهی آنان که هنوز بیرون نیفتاده بود آگاهی نمیداشتند ، و با اینهمه در بوشهر و شیراز و اسپهان و تهران ، بازرگانان و ملایان ناخشنودی نمودند ، و دستاویز ایشان دو چیز بود : یکی آنکه بودن یک بیگانهای را بر سر کارهای کشوری برنمیتافتند ، و ملایان نیز که از هر چیز تازهای میرمیدندی ، با آنان همراهی مینمودند. دوم تعرفهی گمرکی را که بلژیکیان نوشته بودند بزیان خود میشمردند. در سال ۱۲۸۹ که مظفرالدینشاه در سفر اروپا میبود ، در همهی آن شهرها بازرگانان شوریده و با دولت در گله و گفتگو میبودند ، ولی به نتیجهای نرسیدند و دامنهی گفتگو تا به پس از بازگشت شاه کشید.
دولت بابن دادخواهبها گوش نمیداد ، و از آنسوی بلژیکیان ببدرفتاری میافزودند ، و آشکاره میانهی بازرگانان ایرانی و بیگانگان ، بلکه میانهی مسیحسان ایرانی با مسلمانان جدایی میگزاردند ، و با مسلمانان بسیار سخت میگرفتند. این رنجشها چون با ناخشنودیهایی که از رهگذر وام گرفتن و بگردش اروپا رفتن در میان میبود ، توأم میگردید یک هیاهویی میشد. مردم مظفرالدینشاه را سادهدل و ناتوان شناخته همهی بدیها را از میرزاعلیاصغرخاناتابک میدانستند.
در این زمان در ایران ، رشتهی کار بدست دو گروه میبود : یکی درباریان و نزدیکان شاه که سخنی باو توانستندی رسانید ، و دیگری علماء که مردم را توانستندی شورانید. اتابک در میان هر دو گروه دشمنانی میداشت.
در تاریخ بیداری مینویسد : هنگامیکه شاه در اروپا بود ( در سفر دوم ) ، در تهران سیدعلی اکبرمجتهدتفریشی و سیدمحمدطباطبایی و امامجمعه و دیگران ، با چند تنی از درباریان انجمنی ساختند و با هم پیمان نهادند که ببرانداختن اتابک بکوشند ، و پیمان نوشتند و سوگند یاد کردند ، ولی چون اتابک از سفر بازگشت اقبالالدولهکاشانی که پیکرهای از پیماننامه برداشته بود آن را باتابک نشام داد و چگونگی را باو باز گفت و پیش دیگران بهانه آورد که کیفش گم شده و دیگری آن را پیدا کرده و باتابک رسانیده. اتابک چون از داستان آگاه شد در زمان پانصد تومان به سیدعلیاکبر فرستاد و دل لو را جست ، و میان دیگران هم پراکندگی انداخت ، و ار درباریان هر کس را دشمن خود میدانست بجای دوری فرستاد.
چنانکه به حکیمالملک که همچشم و دشمن او شمرده میشد حکمرانی گیلان داد و از تهران دورش گردانید ، و او چون بگیلان رسید دیری نگذشت که ناگهان بمرد. مردم چنین پنداشتند که اتابک زهر باو خورانیده ، و این را گناه دیگری ازو شمردند.
بدینسان ناخشنودی روزافزون بود ، و در بهار سال ۱۲۸2 ( 1321 ) بنوشتهی براون در تهران و یزد شورش نمودار گردید ، و در یزد کار بدتر شده بکشتار بهاییان انجامید. این در خردادماه ( جون ) بود ، و سپس در مرداد و شهریور دوباره بهاییکشی در یزد و اسپهان هر دو درگرفت.
این شگفت خواهد نمود که مردم که از تعرفهی گمرگی ، و از بکارگماردن بلژیکیان گله مینمودند ، و از اتابک و گرایش او بهمسایهی بیگانه رنجیده میبودند ، کینه از بهاییان جویند. مگر چه پیوستگی میانهی آن کارها با بهاییان بوده؟... رازیست که بگفتگوی درازی نیاز میدارد ، و در اینجا میباید بگزاریم و بگذریم.
در این هنگام در تبریز هم داستان شگفتی رو داد ، و آن اینکه میرزاعلیاکبر نامی از ملایان که ( از همان زمان نام « مجاهد » گرفت و اکنون هم در تبریز زنده و بهمین نام شناخته است ) ، بهنگامیکه از ارمنستان ، از جلو یک میخانه میگذشت ، یکی از مستان از میخانه بیرون آمده و جام باده جلو میرزا گرفت. ( بگفتهی عامیان تعارف کرد ). میرزا که مرد تند و زودخشمی میباشد سخت برآشفت ، و چون خشمناک بمدرسه بازگشت و چگونگی را بازگفت ، طلبهها بشوریدند ، و بعنوان آنکه « به علماء توهین شده » بخانهی حاجیمیرزاحسنمجتهد رفته و او را کشیده و بمسجد ( مسجد شاهزاده ) آوردند و در تینمیان بازرگانان چون از داستان گمرک و بلژیکیان رنجیده و همچون بازرگانان دیگر جاها در ناخشنودی میبودند ، از پیشامد بهانه جسته و بازار را بستند و آنان نیز بمسجد آمدند ، و از آنسوی ملایان هنوز دلتنگی از دبستانها را فراموش نکرده بودند ، و همهی این رنجیدگیها را رویهم ریخته و چنین گفتند « میباید برویم ، و میخانهها و مهمانخانهها و مدرسهها بسته شود ».
مسیو پریم یکی از بلژیکیان و سرگمرک آذربایجان میبود ، و مهمانخانهها چون چیز نوینی میبود و ارمنیان و قفقازیان باز کرده و در آنها باده نیز میفروختندی ملایان دشمنی میداشتند. مدرسهها نیز همان دبستانهاست که این زمان چندتا در تبریز برپا میبود.
دو روز باین عنوان بازارها بسته و شور و غوغا میرفت. محمد علیمیرزا که ولیعهد دولت و سررشتهی کارهای آذربایجان بدست او میبود ناگزیر شده « دستخطی » فرستاد بدینسان : « مجتمعین مسجد شاهزاده ، الساعه مسیو پریم را روانه گردانیدم و دستور دادم میخانهها ، و مهمانخانهها ، و مدرسهها را ببندند ، شما متفرق شوید ».
همینکه این نوشته خوانده شد طلبهها بیرون ریختند ، و میخانهها ، و مهمانخانهها ، و دبستانها را تاراج کردند ، و آشوب و غوغای بزرگی برپا گردید . یکی از دبستانها که در این پیشامد تاراج یافت دبستان « کمال » بود که راهبرش میرزاحسینخان میبود و روزنامهای نیز بهمان نام مینوشتی ، و پس از این پیشامد در تبریز نمانده و بقفقاز و مصر رفت.
مسیو پریم را که محمدعلیمیرزا بیرون فرستاده بود در باسمنج مینشست ، و پس از ده و بیست روز که آشوب فرو نشست ، و طلبهها و دیگران آن تاراج را کردند و پی کارهای خود رفتند ، محمدعلیمیرزا کالسکه فرستاد و او را بشهر بازگردانید ، و بجای او حاجیمیرزاحسنمجتهد را ناگزیر کرد که در شهر نماند و او روانهی تهران گردید.
این پیشامد در تیرماه ۱۲۸۲ ( ربیعالثانی ) بود.[۱۴]
برافتادن اتابک و وزیر اعظمی عینالدوله
این ناخشنودیها ماندن اتابک را بروی کار دشوار میگردانید. این مرد افزار کارش خوشرویی بامردم و دلجویی از هواداران خود ، و پول دادن بملایان و دیگران میبود ؛ و همیشه با اینها کار خود را پیش بردی ، ولی این زمان آن افزار کند گردیده ، و کسانی به دشمنیش برخاشته بودند که پول نمیگرفتند و فریب نمیخوردند.
این زمان در میان ملایان کسانی پیدا شده بودند که از چگونگی جهان آگاه میبودند ، و زیانهای کارها یاتابک را بکشور نیک کیدانستند ، و از دلسوزی و غیرتمندی باز نمیایستادند. در تهران طباطبایی همچنان با اتابک دشمنی مینمود ، و چنین رخ داد که حاجیشیخفضلاللهنوری که از مجتهدان بنام و باشکوه تهران شمرده میشد و تازه از مکه بازگشته بود ، در دشمنی با اتابک با وی همراهی کرد. از آنسوی در نجف آخوند ملامحمدکاظمخراسانی و حاجیمیرزاحسینتهرانی ( نجلخلیل ) این زمان بنام شده بودند ، و اینانهم دلبستگی بکارهای ایران نموده ، و رنجیدگی از کارهای اتابک نشان میدادند ، و بکسانی در ایران نامه مینوشتند. پس از همه ، در روزنامهی حبلالمتین که از اتابک زیان دیده و دشمنی سخت پیدا کرده بود ، با دست کارکنان خود ، چه در نجف و چه در دیگر جاها بزیان اتابک میکوشید. سرانجام میرزاعلیاصغرخان را « تکفیر » کردهاند ، و این بدلیری مردم افزود. از آنسوی کسانی در دربار باشاه بگفتگو درآمدند و چگونگی را باورسانیدند و در بدخواهی با اتابک پافشاری نمودند.
در تاریخ بیداری مینویسد : مظفرالدینشاه با مردان درباری بسکالش نشست و با آنان چنین گفت : من از برداشتن امینالسلطان باک نمیدارم ، جز آنکه میترسم از این پیشامد رشتهی کارها ازهم گسلد. عینالدوله و برادرش سپهسالار زبان دادند که کارها را نیک راه برند و نگزارند رشته ازهم گسلد.
کوتاه سخن : در آخرهای شهریور ۱۲۸۲ ( دههی سوم جمادیالثانیه ۱۳۲۱ ) بود که اتابک از کار افتاد ، و عینالدوله بنام « وزیراعظم » بجای وی نشست. اتابک در ایران نماند و روانهی اروپا گردید. در همان روزها نوشتهای با مهر و دستینهی علمای نجف پراکنده گردید که اتابک را « کافر » میخواند. گفتهاند : این نوشته را سیدمحمدعلی برادر دارندهی حبلالمتین که در نجف میبود ساخته ، و از خود نوشته هم ساختگی آن پیداست ، و ما اینک آنرا در اینجا میآوریم :
باسمه تبارک و تعالی
بر قاطبهی اهل اسلام سیما ساکنین ایران مخفی نماند که تسلیط کفر و استیلاء اجانب بر نفوس محترمهی اسلامیه و بخشیدن حریت بفرقهی ضالهی باببیه خذلهمالله و اشاعهی منکرات و اباحهی بیع مسکرات در ایران بحدی رسیده که جای توقف و مجال تأمل باقی نمانده و یوماً فیوماً در تزاید و آنچه در مقام تدبیر و دفع این عوامل هائله شده اثری ندیدیم و این نیز بر ما ثابت و محقق گردید که تمام این مفاسد مستند بشخص علیه ایران میرزاعلیاصغرخان صدراعظم است و پادشاه اسلام اعلیحضرت مظفرالدینشاه ایران خلداللهملکه در نهایت دینداری و رعیتپروری و غایت اهتمام را در حفظ حدود مسلمین داشته و دارد و تمام مفاسد را این شخص خاین دولت و ملت اسلام بران ذات اقدس اغفال نموده چاره جز اظهار مافیالضمیر ندیدیم ـ لهذا بر حسب تکلیف شرعی و حفظ نوامیس اسلامی که بر افراد مسلمین فرض عین است به خبائث ذاتی و کفر باطنی و ارتداد ملی او حکم نمودیم تا قاطبهی مسلمین و عامهی مؤمنین بدانند که از این و بعد مس با رطوبت میرزاعلیاصغرخان جایز نیست و اوامر و نواهی او مثل اوامر و نواهی جبت و طاغوت است و در زمرهی انصار یزیدبنمعاویه محشور خواهد بود قوله تعالی لن یجعل الله للکافرین علی المسلمین سبیلا اللهم انانشکو الیک فقد نبینا و غیبه ولینا
بتاریخ ۲۱ جمادیالثانی سنه ۱۳۲۱ الاحقرمحمدالشریبانی ( مهر ) الاحقرالجانی
محمدکاظمالخراسانی ( مهر ) محمدحسنالماماقانی ( مهر ) الجانی نجلالمرحوم میرزاخلیل ( مهر ) [۱۵]
دستگیری طلبهها
عینالدوله بکار آغاز کرد ، و چون در زمان اتابک یکی از نکوهندگان کارهای او این میبود مردم امیدها به نیکوکاریش بستند ، و از آنسوی او نیز بدلجوییهایی کوشید. چنانکه بشیخیحیی که تا اینهنگام در اردبیل میبود و در سایهی نگهداری شاهزاده امامقلیمیرزا حکمران آنجا زنده مانده بود پرک بازگشت بتهران داد. نیز آمدن حبلالمتین و دیگر روزنامههای فارسی را بایران که از چهارسال باز جلوگیری میشد آزاد گردانید ، و بلکه چنانکه میگویند خواست ادارهی حبلالمتین را بتهران آورد ، ولی دارندهاش خرسندی ننمود. از این پرواها و پشتیبانیها بود که حبلالمتین بیکبار هوادار عینالدوله گردید ، و بلکه میباید گفت خود را به او فروخت. ( چنانکه باز خواهیم نمود ).
در همانروزها یک داستان شگفتی در تهران رو داد. گفتهایم در شهرهای ایران مدرسههای بزرگی برای طلبهها بودی. این طلبهها که بیشترشان از روستاها یا از شهرهای دیگر آمدندی و خانههاشان همان مدرسه بودی از ماهانهای که از درآمد « موقوفات » مدرسه بهریکی داده سدی زیستندی ، و راه درس خواندنشان آن بودی که هر چند تنی ، یا گروهی بخانهی یکی از مجتهدان رفتند ی، و ازو درس فقه و اصول و منطق و مانند اینها خواندندی ، و گاهی نیز تنها برای بستگی پیدا کردن و پول گرفتن از مجتهدی یا امامجمعهای بر سر او گرد آمدندی. رویهمرفته افزار کار مجتهدان ، یا بهتر گوییم : « سپاه شریعت » اینان بودندی.
تهران هم مدرسههای بزرگی با « موقوفات » بسیار میداشتی ، و در این زمان چنین رو داد که میانهی طلبههای مدرسهی محمدیه ( در بازار ) ، با طلبههای مدرسهی صدر ( در جلوخان مسجد شاه ) کشاکش و زد و خوردی رخ داد. چون مدرسهی محمدیه « موقوفات » بیشتر میداشت طلبههای مدرسهی صدریه میکوشیدند بآنجا دست یابند ، و خود بنشینند ، و کسانی از ملایان بزرگ هم پشتگرمی به ایشان میدادند. بهر حال پیشامد چون کوچک بود عینالدوله پروا ننمود. ولی هواداران اتابک که خواهان آشوب میبودند ، و برخی ملایان هوسباز که آرزوی نام درآوردن و سروری فروختن میداشتند فرصت بدست آوردند و بآتش دامن زدند.
در تاریخ بیداری نامهای سیدعلیاکبرتفریشی ، و پسر او ، و حاجیمیرزاابولقاسمامامجمعه ، و امیرخانسردار ، و سالارالدوله ، و شعاعالسلطنه ، و دیگران را میبرد ، که از اینسو یا از آنسو هواداری مینمودهاند. کوتاه سخن آنکه دوباره زد و خوردی میان طلبهها درگرفت که با دگنگ و قمه بجان همدیگر افتادند و کسانی کوفته گردیده ، و یا خسته شدند ، و بروی زمین ماندند.
حکمران تهران بدستگیری سردستگان پرداخت ، ولی یکی از آنان که معتمدالاسلام رشتی بود ، بخانهی سیدعبداللهبهبهانی که از شمار مجتهدان بنام میبود پناهید ، و شادروان بهبهانی او را نگهداشت.
از این رفتار ، طلبههای مدرسهی صدر از بهبهانی رنجیدند ، و چون امامجمعه نیز پشتگرمی بآنان میداد ، بیباکانه بر آن شدند که از بهبهانی کینه جویند ، . شبی بهنگامیکه بهبهانی از جلو مسجد شاه میگذشت ، دستهای از طلبهها با دگنگ و قداره بیرون ریخته بر سر او و همراهانش تاختند. در تاریخ بیداری مینویسد : استر آقا رم خورده او را ، بیآنکه آسیبی ببیند بخانه رسانید. ولی دیگران گفتهاند او را هم زدند.
عینالدوله چون بهبهانی را هوادار اتابک میشناخت و ازو رنجیده میبود ، . باشد که خود در نهان دست در پیسامد میداشت ، باین هم پروا ننمود. ولی چون یکدسته از ملایان به پشتیبانی بهبهانی برخاستند و پافشاری نمودند ، عینالدوله ناگزیر شد بکاری برخیزد ، و از ملایان زبان گرفت که میانجیگری ننمایند ، و آنگاه دستور دستگیری طلبهها را داد ، و برای آنکه سختی خود را در کارها بمردم نشان دهد و چشمها را بترساند سختگیری بسیار نمود ، چهارده تن از طلبهها را دستگیر ساختند ، بدینسان :
شیخاحمدخراسانی ، شیخعلیاکبراشتهاری ،شیخبابااشتهاری ، شیخاسماعیلرشتی ، حاجیمیرزاآقاهمدانی ، شیخجعفرتنکابنی ، سیدحسینقمی ، سیدتقیقمی ، شیخعلیحمامی ، سیدعزیزاللهقمی ، سیدعلیقمی ، شیخابوطالبقمی ، یداللهقمی ، شیخعبدالحسینهمدانی.
اینان را که گرفتند ، همه را در گاری نشاندند ، و پانصدسوار همراهشان گردانیدند ، و از خیابانهای تهران گذرانیده ، بلشکرگاه که در بیرون شهر میبود برده ، و در آنجا بهمگی چوب زدند ، و پس از یکی دو روز ، همه را باسترها نشانده ، و هر هفت تن را بیک زنجیری بستند ، و روانهی اردبیل گردانیدند.
این رفتار عینالدوله بهمه گران افتاد ، تا آن روز چنین رفتاری با طلبهها دیده نشده بود ، آنروز مردم بملا و طلبه ارج بسیار نهادندی ، بویژه اگر « سید » بودندی ، و بگمان بسیاری از ایشان اگر کسی بکفش آخوند کفشکه گفتی « کافر » گردیدی.
در تهران و دیگر جاها رنجیدگی بسیار نمودند ، و در زنجان مردم بازارها را بسته بر آن شدند که بریزند و دستگیران را از دست شواران دولتی بگیرند. سواران ناگزیر شدند از بیرون شهر درگذرند.[۱۶]
در تهران بهبهانی پیام بعینالدوله فرستاد که من از شما سپاسمندم ، و طلبهها را هم آمرزیدم ، آنانرا آزاد گردانید ، عینالدوله با بیپروایی پاسخ داد : من آنان را بپاس دلخواه آقا نگرفتم که او سپاسمند باشد ، و چون خواست آزادشان گردانم. این پاسخ رنجش بهبهانی را از عینالدوله بیشتر گردانید.
این پیشآمد در مهرماه ۱۲۸۲ ( رجب ۱۳۲۱ ) ، و نخستین داستانی بود که چگونگی رفتار عینالدوله و اندازهی خودکامگی او را نشان داد.
پیمان گمرکی با روسیان و تعرفهنوین
امینالسلطان رفته ولی نتیجههای بدخواهی او باز میماند ، و در زمستان همین سال پیمان گمرکی که با روسیان بسته شده ، و تعرفهی نوین گمرکی که از روی آن درست گردیده بود ، بیرون آمد. این پیمان ، با دست نوز آماده گردیده و در سال ۱۲۸۰ ( 1319 ) ، پس از بازگشت شاه از سفر دوم اروپا ، دستینه بآن نهاده شده ، و در سال ۱۲۸۱ ( 1320 ) ، پیماننامهها بهمدیگر داده گردیده ، ولی بکاربستن آن بازمانده بود که از بهمنماه این سال ۱۲۸۲ به آن برخاستند.
این پیمان و تعرفه یکسره بزیان ایران ، و نتیجهی آن این بایستی بود که اندکی افزار سازی و پارچهبافی و مانند اینها که ایرانیان میداشتند از میان رود ، و کار داد و ستد و بازرگانی از رونق افتد ، و کشاورزی و گلهداری نیز آسیب بیند ، و در پایان ، آن باشد که مردم ایران دسته بسته و بیکار مانده ، و بشهرهای قفقاز و دیگر جاها کوچند ، و یا در کشور خود بسختی افتاده و از ناچاری بهمسایهی بیگانه گرایند.
اگر کسانی میخواهند از چگونگی این پیمان و تعرفه ، و از خواستهاییکه همسایهی شمالی را از بستن آن بوده ، و از زیانهاییکه بایران میرسانیده آگاه گردند ، کتاب « استقلال گمرکی ایران » [۱۷] را بخوانند.
در این کتاب یک راز را آشکار گردانیده ، و آن اینکه پیمان و تعرفه از چند سال پیشتر آماده گردیده بوده است ، و ما از اینجا پی برازهای دیگری برده ، میفهمیم که گفتگوی این از زمان شادروان امینالدوله آغاز شده ، و میتوانیم گفت که یکی از انگیزههای افتادن امینالدوله ناهمداستان [ ی ] آن با این پیمان و تعرفه بوده. نیز میفهمیم که آن پیشرفت تند نوز ، و رسیدن او به « وزیری گمرکات » ، زمینهسازی برای چنین پیمانی بوده ، رویهمرفته میباید گفت : همسایهی شمالی از سست نهادی شاه ، و از ناپاکی امینالسلطان ، و ناآگاهی توده فرصت یافته ، خواست خود را با دست بلژیکیان و دیگران پیش میبرده.
بیانگیزه نیست که شوستر ، نوز را افزار دست روس و « نگه داشتهی بنام » او میشمارد ، و باز بیانگیزه نیست که صفینیا مینویسد : « امضای این قرارداد ضربت سختی بود که پس از عهدنامهی ترکمانچای باستقلال ایران وارد شد».
این خود ننگیست که یک پادشاه یا یک صدراعظم ، چنین کار ارجداری را ، که آبادی کشور یا ویرانی آن را نتیجه دادی ، بیک بیگانهی نا آزمودهای سپارد. نوز اگر هم پیمانی بسود ایران بسته بودی ، باز گناه مظفرالدینشاه و اتابک ، در واگزاردن چنین کاری باو ، در خور آمرزش نبودی.
این تعرفه برای کالاهاییکه از روسستان بایران آمدی بدهی کم ، و برای کالاهییکه از ایران بروسستان رفتی ، یا از هندوستان و فرانسه و دیگر جاها بایران آمدی بدهی بسیار ، بسته بود ، و از اینرو نه تنها بزیان ایران بلکه بزیان همهی کشورهای دیگر نیز میبود ، و از اینرو انگلیسیان سخت آزردگی نمودند ، و دولت ناگزیر شد چندماه نگذشته با آنان نیز پیمان و تعرفهی نوینی بندد ، و از زیان بازرگانان ایشان جلو گیرد.
ولی زیان ایرانیان همچنان بازماند ، و میبایست بسوزند و بسازند ، و این تعرفه مایهی دیگری برای رنجیدگیها و ناخشنودیهای مردم گردید. بویژه با دژ رفتاریهاییکه نوز و دیگر بلژیکیان مینمودند و مردم را سخت میآزردند.
سال ۱۲۸۳ ( 1322 ) ، در سایهی چیرگی عینالدله بآسودگی گذشت ، ولی در پایان آن در تهران یکداستانی روداد ، و آن اینکه پیکرهای از نوز و دیگر بلژیکیان بدست افتاد که زنان و مردان بزمی ( بال ) ساختهاند ، و هر یکی از مردان رخت دیگری ( از رختهای گوناگون ایران ) بتن کردهاند ، و خود نوز « عمامه » بسر گزارده و همچون ملایان « عبا » بدوش انداخته.
این بزم در دو سال پیش بوده ، ولی این زمان که از یکسو مردم از گمرک و کارکنان بلژیکی آن سخت آزرده میبودند ، و از یکسو بهبهانی از عینالدوله رنجیدگی میداشت و از یکسو کارکنان اتابک بیکار نایستاده از عینالدوله بکارشکنی میکوشیدند ، این پیکره را پیدا کرده ، و چ.ن محرم فرا رسیده و بازار ملایان گرم خواستی بود ، بدست آنان دادند ، و آنان بدستاویز اینکه نوز « باسلام استهزاء و بعلماء توهین کرده » بناله و نکوهش برخاستند ، نخست خود شادروان بهبهانی در خانهی خود بالای منبر یاد بدرفتاریهای نوز را کرده و در پایان سخن این داستان را بمیان آورد ، و چنین گفت که میباید از مظفرالدینشاه برداشتن نوز را خواست. سپس ملایان دیگری از صدرالعلماء ، و حاجیشیخمرتضی ( پسر میرزایآشتیانی ) ، و شیخمحمدرضایقمی ، و سیداحمدطباطبایی ( برادر شادروان طباطبایی ) ، پیروی نمودند ، و هر یکی در بالای منبر بدگوییها از نوز کردند. تا نشستهای محرمی بپایان رسید این هیاهو برپا بود ، و در این میان سال ۱۲۸۴ (1323 ) که جنبش آزادیخواهی از آن میآغازد ، فرا رسید.
عینالدوله ، با آن بیپروایی و برتریفروشی که میداشت ، باین هیاهو ارجی ننهاد و شاه نیز پروا ننمود ، و نتیجهای در بیرون از آن ناخشنودیها و بدگوییها دیده نشد ، و چون محرم بپایان رسید این هیاهو نیز فرونشست ، ولی خواهیم دید که دنبالهی آن بریده نشد ، و از همین زمان بود که پیمان همدستی میانهی شادروان بهبهانی و طباطبایی بسته گردید ، و جنبش آزادیخواهی سرچشمه گرفت که ما از آن در گفتار دوم سخن خواهیم راند. در اینجا ، در پایان گفتار برای روشنی تاریخ بچند سخن دیگری میپردازیم
پیشرفت دبستانها
چنانکه دیدیم اندیشهی اینکه باید در کشور قانونی باشد و زندگی از روی آن پیش رود ، از زمان حاجمیرزاحسینخانسپهسالار آغازید. از پیش از آن ، ما از چنین اندیشهای در میان ایرانیان ، آگاهی نمیداریم. سپس هم نخستین تکان در توده و آغاز بیداری در میان مردم از پیشامد « امتیاز توتون و تنباکو » پیدا شد. باید گفت این تکان در مردم ایران فرو ننشست و از همان زمان ، بیداری مردم ، [ و ] دلبستگی آنان بکارهاب توده و کشور ، در یک راه پیشرفت افتاد ، و با یک تندی که کمتر گمان رفتی رو به روییدن و بالیدن گزاشت.
نشان این ، نخست رواج روزافزون دبستانهاست. زیرا چنانکه گفتیم دبستان در ایران از سال ۱۲۵۷ (1314 ) آغازید ، که امینالدوله با دست رشدیه ، نخست در تبریز و سپس در تهران ، آنرا باز کرد. در تهران تا دیری تنها یک دبستان ( رشدیه ) میبود ، ولی پس از زمانی ، در سایهی رو آوردن مردم دبستانهای دیگری بنیاد یافت. نخست برخی از ملایان ، در اینجا دشمنی مینمودند ، و کسانی از آنان میخواستند بهواداری از الفبای کهن کتاب نویسند ، ولی در اینمیان دوتن از ملایان نیکنام ، خود پشتیبان دبستان گردیدند : یکی از آن دو ، شادروان شیخهادی نجمآبادی بود که خود مرد دانشمند و آزاد اندیشه و نیکی میبود ، پس از برافتادن امینالدوله سرکشی و پشتیبانی بدبستان رشدیه و نگهداری آن را بگردن گرفت ، و دیگری شادروان سیدمحمدطباطبایی بود که خود بنیاد دبستانی بنام « اسلام » نهاد و تا توانست از هواداری و واداشتن مردم بهواداری باز نایستاد. پروای این دو تن بکار دبستان زبان دیگران را بست ، و با همهی روی گردانی که اتابک از این کار میداشت و ناخشنودی خود را پوشیده نمیداشت ، دبستانها سال بسال بیشتر میگردید ، و ما میبینیم در سال ۱۲۷۹ که چهار یا پنج سال از آغاز پیدایش دبستان میگذشت ، بیست و یک دبستان برپا میبوده ( هفده در پایتخت ، و چهار در تبریز و بوشهر و رشت ومشهد ) ، و اینها همه پدید آوردهی خود مردم بوده ، و در رفتش [۱۸] را نیزآنان میدادهاند ، و دولت را پایی در میان نبوده. انبوهی از مردم زیان بیسوادی را دریافته ، و از آنسوی جدایی را که میانهی دبستان و مکتب میبود را با دیده میدیدند ، و این بود با دلخواه و آرزو رو بآن میآوردند. یکی از کارهای نیک این میبود که در پایان سال بهنگام آزمایش شاگردان ، در حیاط دبستان جشنی برپا نموده ، و پدران و شاگردان و کسان دیگری را میخواندند ، و اینان از دیدن آنکه یک بچهی کوچک ، در دو سه ماه که الفبا خوانده ، نوشتن یاد گرفته و هر کلمه که گفته میشود بیغلط بروی تخته سیاه مینویسد ، و شاگردان بزرگتری ، کشورهای اروپا و آمریکا را بنام میشمارند و از هر کجا آگاهیهایی میدهند ، سخت شادمان میگردیدند ، و بدلخواه دست دهش باز میکردند و بسیار رخ میداد که در رفت یکسالهی یکدبستانرا مردم در همان نشست جشنی میدادند.[۱۹]
تا سال ۱۲۸۵ که مظفرالدینشاه مشروطه را داد دبستان را رواج بسیار یافته ، کمتر شهری بود که یک یا دو دبستان یا بیشتر در آن نباشد. دلبستگی مردم باینها بجایی رسید که کار بگزافهاندیشی کشید ، و بسیاری از ایشان چنین پنداشتند که تنها چارهی دردهای کشور همان دبستانست ، و چون جوانانی از آن بیرون آیند همهی درماندگیها از میان خواهد برخاست. هر زمیان که جشنی میگرفتند آگهی از آن در روزنامهها مینوشتند و شادمانیهای بیاندازه مینمودند ، و نویدها بخود میدادند. بجایی رسید که احمدبیکآقایوف نویسندهی روزنامهی « حیات » قفقاز ، که خود مردی دانشمند میبود و بکارهای ایران دلبستگی نشان میداد ، بزبان آمد و خامی این اندیشهی ایرانیان را باز نمود.[۲۰]
در گفتگو از دبستانها میباید یادی هم از حاجیزینالعابدینتقیوف کنیم. این مرد یکی از توانگران بنام جهان و خود مرد رادی میبود و دهشهای بجا مینمود ، و در سال ۱۲۷۹ ، با دست « انجمن معارف » ارمغان شایانی بدبستانهای ایران فرستاد بدینسان که یک رشته نقشههای بزرگ دیواری ، و دفترها برای نوشتن شاگردان ، و برخی کتابها در بیست و یک بسته ، برای بیست و یک دبستان ایران ارمغان کرده ، و چهار هزار منات برای دبستان رشدیه ، و پانصد منات برای دبستان سادات پول فرستاد.
فزونی روزنامهها
نشان دوم آن پیشرفت فزونی روزنامهها ، و رو آوردن مردم بخواندن آنهاست. چنانکه گفتیم پیش از آن زمان روزنامهها بیشتر دولتی بودب ، و ما جز از آنها تنها « اختر » استانبول و « حکمت » مصر و « قانون » لندن را میشناسیم. اما پس از آغاز آن تکان و پیشرفت ، چند روزنامهی دیگری پدید آمد ، که بنامترین آنه « حبلالمتین » کلکته ، و « تربیت » تهران ، و « ثریا » و « پرورش » مصر ، و « الحدید »یا عدالت تبریز بود.
اینها اگر از نویسندگانشان گفتگو کنیم ، برخی نیک و برخی بد میبودند. نیکی نویسندگان اختر را یاد کردهایم. گفتارهای این روزنامه مایهی بیداری کسان بسیاری گردیده. حاجیمیرزاحسن رشدیه که بنیادگزار دبستانهاست ، مرا برفتن بیروت و یاد گرفتن شیوهی نوین آموزگاری یک گفتاری از اختر برانگیخت. روزی با پدرم آنرا میخواندیم دیدیم نوشته : « در اروپا از هزار تن ده تن بیسوادند ، ولی در ایران از هزار تن تنها ده تن باسواد میباشند ، و انگیزهی این ، بدی شیوهی آموزش ، و دشواری درس الفباست. باید در ایران دبستانهایی بشیوهی اروپا بنیاد یابد. این نوشته در من و پدرم سخت هنایید ، و منکه ملازاده بودم و میبایست بنجف رفته درس ملایی بخوانم ، با همداستانی از پدرم روانهی استانبول و مصر و بیروت گردیدم ، و در این شهر بازپسین چگونگی آموزگاری نوین را یاد گرفتم. این نمونهایست که چگونه یکسخن پاکدلانهی راست کار خود را کند.
نویسندهی « حکمت » ، میرزامهدیخانتبریزی از نیکانست. روزنامهی او را کم دیدهام ، ولی از نیکیش آگاه میباشم. اینمرد دانشمند میبود و کتابها نیز نوشته ، و شعرهای « وطنی » نیز میسروده. در سال ۱۲۷۹ گویا ، بتهران آمده ، و اتابک با او پذیرایی و مهربانی دریغ نگفته ، و لقب « زعیمالدوله » و سالانه سیصد تومان برایش از شاه گرفته ، ولی تا آنجا که ما میدانیم ، اینها او را از راه نبرده است.
از « قانون » و نویسندهی آن میرزاملکمخان در پیش گفتگو داشتهایم.
نویسندهی « تربیت » یکشاعر درباری بوده ، و روزنامهاش نیز همچون دیوان یکشاعر درباری پر از ستایشهاست. مثلاً نزد شعاعالسلطنه رفته ، و گفتار درازی در ستایش او نوشته و چنین میگوید :
پس از استیناس ، با حضرت گردون اساس ، یکوقت متذکر شدم و دیدم من با خرد خردهبین روبرو شدهام ، و با هوش سروش گفت و شنود مینمایم. گمان نمیکنم سن حضرت شاهنشاهزاده زیاده از شانزده و هفده باشد ، لیکن بآفرینندهی سنین و شهور ، و روشنی بخش ماه و هور ، بخاطر ندارم در مدت شصت سال عمر خود از خورد سال و سالخورده شخصی باین فطانت و ذکاء دیده باشم. بنام ایزد ، نقاد سخن ، کشاف سر ، جوهر درایت ، گوهر فراست ، مختصر باضمیری بتابش آفتاب ، و خاطری ریزندهتر از سحاب ، از دقایق و حقایق مهام ملکی و امور دولتی تا لطایف و ظرایف ادبیات از شعر و انشاء و غیرها ندیدم نکته[ای] که نداند و نوشته[ای] که نخواند . . .
ثریا ، نخست نوشتن آن با میرزاعلیمحمدخان کاشانی بود و آوازهی گفتارهای تند آن بهمه جا میرسید ، ولی سپس او جدا گردیده ، و خود نامهی پرورش را بنیاد نهاد و ثریا از ارج افتاد. سال ششم آن را که در سال ۱۲۸3 ( 1322 ) در تهران پاچ شده و نویسندهاش سیدفرجاللهکاشانی بوده ، من دیدهام روزنامهی بسیار پستی است.
یکی از زشتیهای این روزنامه کشاکشی است که با حبلالمتین پیدا کرده ، و سخنان سبک و زشت بسیار ، که خود دشنامست ، بدارندهی حبلالمتین میشمارد. حبلالمتین گاهی سخن از قانون و « حکومت مشروعه » بمیان میآورد ، این در پاسخ مینویسد :
در پادشاهیکه اسخی از تمام سلاطینسلف ، و اعدل از ملوک دادگستر جهانست ، خرافات و ترهات سلطنت مشروعه و غیرمشروعه چرا میبافی ، و هر آهنگر و عمله و بقال را محق در تدقیات امور دولت میشماری . . . اینسخنان مشابه بکلام جنزدگانست چه سود بخشد . . . این بوالفضولیهای مردود ، از سید جمال ممهود است ، تو سید جلالبیجمال چه میگویی ؟!
اتابک که رفته بود حبلالمتین نکوهش ازو مینوشت. این در پرده هواداری از اتابک میکند ، ( و بیگمان از هواداران اتابک پول میگرفته ) و چنین پاسخ میدهد :
تخطئهی اعمال هر یک ازخدام آستان شاهنشاهی بآن ساحت قدس راجع میشود. چه رسد به تخطئهی کسیکه یکقرندر دولت صاحب حکم و قلم بوده ، و برگزیده و امین دو پادشاه ذیجاه برگزیدهی عالم . . . پس باید گفت العیاذبالله در یکقرن دو پادشاه بقدر حبلالمتین ندانستهاند ، و نه چنین است. یک پادشاه عقل چهل وزیر ، و یک وزیر عقل چهل مرد خردمند را دارد. ما مردم بازاری اسرار دولت ، و حکمت عملیه سلطنت را چه دانیم؟!
پرورش ، سال نخست آن را که من دیدم از بهترین روزنامههاست. نویسندهی آن میرزاعلیمحمدخان ، مرد با غیرت و دانشوری میبوده ، و گفتارهای تکان دهنده و تندی منوشته. در سال ۱۲۸۹ که مظفرالدینشاه بار دوم بسفر اروپا رفت ، اینمرد هم از مصر روانه گردید ، و در اروپا وزیران و همراهان دیگر شاه را دید ، و گفتارهای پرمغز نیکی برای نامهی خود نوشت.
الحدید ، نویسندهی آن سید حسینخان از نیکانست و در روزنامهاش نیز که سپس آنرا بنام « عدالت » نوشت ، از چاپلوسی خودداری کرده و گفتارهای سودمند مینوشت.
حبلالمتین
اما حبلالمتین ، میباید از آن جداگانه سخن رانیم. این نامهی هفتگی از همهی روزنامههای آنزمان بزرگتر ، و بنامتر میبود. و در هندوستان چاپ شده و آزادی برای سخن راندن میداشت. یکی از چیزهایی که مایهی رواج آن گردید ، این بود که حاجیزینالعابدینتقیوف پول بسیاری فرستاد که روزنامه بعلمای نجف و دیگر جا فرستاده شود. از اینجا پیوستگی میان روزنامه و علماء پدید آمد ، و شادروان شیخحسنممقانی ، که این زمان با فاضل شربیانی ، دو تن « مرجع تقلید » میبودند ، بستایش حبلالمتین برخاست و مردم را بخواندن آن برانگیخت.
این روزنامه گفتارها دربارهی گرفتریهای سیاسی ایران مینوشت ، و دلسوزیها و راهنماییهای بسیار میکرد ، و در پیشامد وام از روس گفتارهای تندی بچاپ رسانید ، ( بهمین انگیزه چهار سال از آمدن آن بایران جلوگیری شد ) ، و بارها پیشنهاد قانون و « حکومت مشروطه » ( یا مشروعه ) نمود ، و مردم دلبستگی بسیار باین روزنامه پیدا کردند ، و نویسندهی آن سیدجلالالدینکاشانی ( مؤیدالاسلام ) بنیکی شناخته میبود ، ولی راستی را از سودجویان بوده ، و بهرکجا که سودی برای خود امید میداشته کوشش بنیکی توده و کشور را فراموش میکرده.
ما در روزنامهاش چاپلوسیهای فراوان مییابیم. هر کسی که بر کاری آمده ، هنوز بکاری برنخاسته و آزموده نگردیده ، بشیوهی شاعران ، ستایش ازو میکرده ، هنگمیکه نوز « وزیر گمرکات » گردید او چنین مینویسد : « جناب مسیو نوز اصلاً از نجبای بلژیک ، و شخصاً مرد درستکار و با کفایت ، و مدت یکسالست از جانب دولت مدیر و مستخدم ادارهی گمرکات ممالک محروسهی ایران میباشد ، مستقلاً بعهدهی وزارت کل گمرکات ایران مباهی و مفتخر گشت » این نمونهی ستایشگریها و گزافه نویسیهای اوست. یکمرد بیگانهی ناشناسی را بدینسان بالا میبرد.
از محمدعلیمیرزای ولیعهد ، و ارفعالدوله ، و عینالدله و دیگران ستایشهای گزافهآمیز بسیار میکرده ، و چنانکه گفتیم چون عینالدوله وزیر اعظم گردید ، این خود را بآن فروخت ، و از آنزمان حبلالمتین را جز « عینالدوله نامه » نتوان خواند و ما رفتار زشت او را ، با کوششهای شادروان طباطبایی و بهبهانی خواهیم نوشت.
در ایران روزنامهها ، چه پیش از مشروطه و چه پس از آن ، راهی برای خود نمیداشت و اینست همیشه وارونه نویسیها میکردندی. حبلالمتین به این آک[۱] هم گرفتار بود ، و شما میبینید در این شماره از دادگستری مظفرالدینشاه ، یا از کوششها و بیداریهای ولیعهدش محمدعلیمیرزا ستایشهای بسیار نوشته ، و در شمارهی دیگر بناله و فریاد از گرفتاریهای مردم ایران، و ستمگری حکمرانان و ویرانی و نابسامانی کشور پرداخته است.
راستی آنست که اینان میخواستند کوشش در راه ایران بنمایند ، ولی در این میان خود هم نان خورند و پول اندوزند. این شیوهی انبوه کوشندگان میبود.
من در یک شماره از حبلالمتین دیدم دو گفتاری از یکتن ( یوسفزادهی همدانی ) بچاپ رسانیده : یکی در ستایش « اتحاد اسلام » و واداشتن مردم بآن ، و دیگری در ستایش « سوسیالیزم » و شمردن سودهای آنچنان زندگانی ، که نه نویسنده ناسازگاری آن دو راه را با هم دریافته ، و نه چاپ کننده بآن پی برده.
جز از امینالسلطان که زیان بحلالمتین زده بود ، از دیگران هر کسی وزیر شده ، چه پیش از مشروطه ، و چه در زمان خوردهکامگی ، و چه در زمان التیماتوم روس و بسته بود دارالشوری ، این روزنامه او را ستوده و چاپلوسیها گفته.
این بوده چگونگی روزنامهها در آنزمان. نیک و بد را با هم میداشتهاند ، و اگر رویهمرفته را بگیریم سودمند میبودهاند ، و میتوان یکی از انگیزههای تکان توده همینها را شمرد. زیرا گذشته از آنکه برخی از آنها نیک بوده و راهنماییهای سودمند میکرده ، بدها نیز این سود را میداشتهاند که از کشورهای اروپا ، و از پیشرفت نیرومندی آنها ، و از دانشها و اختراعها ، و ماننند اینها سخن میراندهاند ، و مردم را آگاه میگردانیدهاند ، و همینها مایهی تکان و بیداری میشده.
چنین رخ داد که در آن زمان نخست جنگ ترانسوال و انگلیس برخاست ، و سپس جنگ ژاپون و روس پیش آمد. تا چند سال این جنگها در میان بود ، و روزنامهها داستانهای آنها را مینوشتند ، و بدارشدگان با خشنودی و دلخوشی آنها را میخواندند و سخت میسهیدند. این داستانها در ایران ، کار بسیار کرده. دلیریهای یکمشت ترانسوالی ، و ایستادگیهای مردانهی آنان در برابر دولت بزرگی همچون انگلیس ، و شکستهاییکه چند بار بسپاه این دولت دادند ، و همچنین لشکرهای آمادهی ژاپون ، و کاردانیهای سرداران ایشان ، و فیروزیهای پیاپی که مییافتند ، ایرانیان را تکان سختی میداد. ژاپون که تا چندی پیش گمنام بوده و در سایهی مشروطه و تکان توده باین جایگاه رسیده بود ، درس بزرگی بایرانیان میآموخت ، و همه را میسهانید[۲]. داستانهای این جنگ چندان پراکنده گردید و شناخته شد که نامهای « پورتآتور » ، و « مارشال اوباما » و « جنرال گروپاتگین » و مانند اینها زبانزد مردم گردید ، و مثلاً اگر کسی برتری فروختی یا بخود بالیدی چنین گفتندی : « مگر پورت آتور را گشادهای که چنین میبالی ؟!» ، و بسیاری از نویسندگان گزافهنویسیهایی از میهندوستی ژاپونیان ، و از نیکخویی ، و از خردمندی آنان مینوشتند. یکی از سودهای روزنامهها چنانکه گفتیم ، این بود که مردم را از این پیشامدهای بزرگ جهان آگاه میگردانید و از آنسوی رو آوردن مردم باینها نشان پیشرفت تکان و بیداری شمرده میشد.
________________________________________
[۱] ـ آک : عیب ، ایراد
[۲] ـ میسهانید : تکان سخت و به هیجان آمدن را گویند. ( همه را میسهانید : احساسات همگان را برمیانگیخت ).
کتابهای طالبوف و سیاحتنامه ابراهیم بیک
یک چیز دیگری که میباید از انگیزههای بیداری ایرانیان شمرد کتابهای طالبوف و سیاحتنامهی ابراهیمبیک میباشد. اینها نیز کار بسیاری کرده.
عبدالرحیم طالبوف ، از مردم تبریز ، و چنانکه خود نوشته پسر یک درودگری[۲۱] بوده که در جوانی به قفقاز رفته و در آنجا با کوشش و رنج دارایی اندوخته ، و پس از آن در ولادیقفقاز به گوشهنشینی پرداخته. این مرد از دانشمندان میبود و از فیزیک ، و شیمی ، و ستارهشناسی ، و مانند این آگاهی بسیار میداشت ، و کتابهایش بسیار است ، ولی خواست ما در اینجا دو کتاب اوست ، یکی « کتاب احمد » و دیگری « مسالکالمحسنین ».
در کتاب احمد که دو بخش است و پاکیزه به چاپ رسیده ، طالبوف یا پسر پنداری خود احمد ، گفتگو میکند ، و دانشهایی با زبان ساده به او میآموزد ، و از پیشرفت اروپاییان و پس ماندن ایرانیان ، سخن به میان میآورد ، و کتاب بسیار سودمند و شیرینی است.
در مسالک المحسنین چند تنی از تهران ، به یک گردش دانشی برخاسته ، و با افزار و دربایست آهنگ قلهی دماوند میکنند. کتاب برای داستان این گردش است ، ولی نویسنده در آن میان ، از چگونگی مردم و گرفتاریهای کشور ، سخنها میآورد و کتاب بسیار شیرین و سودمندیست.
یک ناآگاهی که در آن کتاب دیده میشود آ«ست که طالبوف این روی کوههای البرز را ، همچون آنروی دیگرش ، جنگل و پر درخت دانسته ، و نه چنین است. برخی از ملایان ، چنانکه شیوهی ایشان بود ، طالبوف را « تکفیر » کرده و مردم را از خواندن کتابهای او باز میداشتند ، ولی این جز نشان نادانی آنان نتواند بود.
اما سیاحتنامهی ابراهیم بیک ، ارج آنرا کسانی میدانند که آنروزها خواندهاند و تکانی را که در خواننده پدید مآورد به یاد میدارند. این کتاب داستان جوانی را از بازرگان زادگان ایرانی در مصر میسراید ، که به آرزوی دیدن میهن خود ، همراه للهاش یوسف عمو ، به ایران آمده ، و در پایتخت دیگر شهرها هرچه دیده ، از ناآگاهی مردم ، و سرگرمی آنان به کارهای بیهوده ، و فریبکاریهای ملایان ، و ستمگریهای حکمرانان ، و بیپروایی دولت ، و مانند اینها ، با زبان ساده و شیرینی ، و با آهنگ[۱] دلسوزی ، به رشتهینوشتن کشیده. انبوه ایرانیان در آنروز ، خو به این آلودگیها و بدیها گرفته بودند ، و جز از زندگانی بد خود به زندگانی دیگری گمان نمیبردند ، از خواندن این کتاب ، تو گفتی از خواب بیدار میشدند ، و تکان سخت میخوردند. بسیار کسان را توان پیدا کرد که از خواندن این کتاب بیدار شده و برای کوشیدن به نیکی کشور آماده گردیده ، و به کوشندگان دیگر پیوستهاند.
در نتیجهی این هنایش او در خوانندگان ، بود که به پراکنده شدنش در میان ایرانیان خرسندی نمیدادند و تا دیر گاهی مردم آنرا در نهان خواندندی.
این کتاب در سه بخش است ، و این گفتگوها دربارهی بخش یکم میباشد. دو بخش دیگر ، این جایگاه را نداشت ، و خود نیز دیرتر نوشته شده و چنان نتیجه از آنها برنخاست.
اما نویسندهاش ، در آن هنگام دانسته نبود ، ولی سپس که مشروطه داده شده و آزادی رو داد ، در بخش سوم آن نام حاجی زینالعابدین مراغهای ، از بازرگانان استانبول ، پدید آمد. کسانی باور نکردند که چنان کتاب پر مغزی از خامهی یک بازرگان ساده بیرون آمده باشد ، و برخی از دشمنان چنین گفتند که بخش یکم را میرزا مهدی خان ( یکی از نویسندگان روزنامهی اختر ) نوشته و به چاپ رسانیده بود ، و پس از مرگ او حاجیزینالعابدین بخشهای دوم و سوم را نوشته ، و همه را به نام خود خوانده ، و دلیلی که به آن گفتهی خود یاد میکردند این بود که شیوهی نوشتن بخش یکم به شیوهی گفتارهای اختر بسیار میماند ، و از آنسوی بخشهای دوم و سوم که بیگمان از حاجی زینالعابدین است خود آگاهی و پرمایگی نویسندهی آنها را نشان میدهد ، و اگر کمتر جدایی با بخش یکم در میانست ، این در بسیار کتابها رخ دهد که همهی بخشها به یکسان در نیاید.
آنچه توان پنداشت اینست که میرزامهدیخان یا نویسندهی آگاه دیگری به حاجیزینالعابدین یاوری کرده ، و این از ارج کوششهای حاجی نامبرده نخواهد کاست. ما اگر تنها چاپ کردن و پراکنده ساختن آن کتاب را از حاجیزینالعابدین بدانیم باید ارجشناسی ازو نماییم و به نامش در تاریخ جایی باز کنیم. تنها به چاپ رسانیدن چنین کتابی در آن زمان انگیزهی نابودی چاپ کننده توانستی بود. این نه نیکست که به رشک ، نیکیهای کسانی را نپذیریم.
تنها خردهای که به کتاب ابراهیمبیک توان گرفت ، آن شعرها و گفتههای بیهودهی پراکنده است که به آخر بخش سوم افزوده شده ، از ابن گذشته ما رادگلهای هم از حاجیمراغهای هست که در جای خود خواهیم آورد.
شعرهای وطنی
چون میخواهیم هر آنچه با بیداری ایرانیان پیوستگی میدارد یاد کنیم میباید از چکامههای « وطنی » که برخی شاعران در آن زمانها سرودهاند هم نامی بریم. ایرانیان از سالیان دراز گرفتار شعر بودهاند ، و از این کار زیانهای بسیار بردهاند. ولی گاهی نیز شعرهای بیزیانی سرودهاند که ما از آنها این چکامههای وطنی را میشماریم.
چون در میان آنکه با اندیشههای اروپایی و چگونگی زندگانی اروپاییان آشنا میگردند بعنوان « میهن » و « میهنپرستی » نیز آشنا میشدند ، کسانی چنین خواستند که چکامههایی در آن زمینه بسرایند و در روزنامهها پراکنده کنند. یکی از نیکیهای روزنامهها بچاپ رسانیدن اینگونه چکامهها و رواج دادن بآنها بود.
اگر چه چامهسرایان در ایران پیروی از « قافیه » نمایند ، و در بیشتر شعرها تنها برای گنجانیدن یک کلمهای ( قافیه ) جمله پردازند ، . روشنتر گوییم همیشه معنی را فدای سخن گردانند ، و در این چکامهها نیز همین رفتار را کردهاند ، و اینست شما میبینید در یک چکامه سی بیتی که سروده شده بیش از چهار یا پنج معنای درستی نیست ، با اینحال خود کار نیکیست و بسیار بهتر از پرداختن بغزلهای بیمغز بوده ، و اینست ما نمونههایی را از آنها در اینجا یاد میکنیم.
یکی از شاعران ، حاجیمحمداسمعیلمنیرمازندرانی بوده. ( گویا در تجن و آن پیرامونها میزیسته ) ، و او را چکامههاییست و در یکی میگوید :
عنکبوت ار لانه دارد آدمی دارد وطن عنکبوت آسا تو هم دور وطن تاری بتن
بهر حفظ لانهی خود میتند تار عنکبوت زعنکبوتی کم نهای ، ای غافل از حفظ وطن
عقل کل مهر وطن را معنی ایمان شمرد معنی ایمان بود مهر وطن بیریب و ظن
شیخ اگر معنی وطن نشناخت معذورش بدار این وطن نامش بود ایران ، بیا بشنو زمن
در دیگری میگوید :
دشمن گرفته دور بدور دیارتان ای قوم از چه نیست جوی ننگ و عارتان؟!..
یاد آورید همت خفتگان خاک اسلاف با شرافت عالی تبارتان
تا بارتان شراب شد و کارتان قمار بیدرد و عار گشته صغار و کبارتان
در مکلکتان بسیربدند اهل شرق و غرب در ملک غیر سیر کنان شهریارتان
دیگری از آن شاعران میرزاحسنخان بدیع[۲۲] بوده که در بصره و خوزستان میزیسته ، و او را هم چکامههاییست و در یکی میگوید :
چرا نمینگری حالت فگار وطن ؟! چرا نمیشنوی نالههای زار وطن ؟!
میرزا مهدی خان حکمت و طالبوف را نیز از این چکامهها هست ، ولی چون خواست ما آوردن همهی آنها نیست به این چند نمونه بس میکنیم.
بنمایهها
- ↑ امضا
- ↑ رویه آن در مقدمه تاریخ بیداری ایرانیان آورده شده است.
- ↑ مثلا محمدپاشای مخزومی که کتابی به نام ( خاطراتِ جمالالدینالافغانی ) نوشته دربارهی بیرون کردن سید از ایران می نویسد : « این آگاهی چون پراکنده شد و دوستاران جمالالدین به دولت شوریدند و نزدیک بود جوی ها از خون روان گردد » در جایی که پاک دروغ است.
- ↑ این نامه را در مقدمهی (تاریخ بیداری ایرانیان ) آورده که ما نیز بدانسانکه هست و با غلطهایی که میدارد از آنجا آوردیم.
- ↑ این نیز از تاریخ بیداری آورده و غلطهایی که داشته بحال خود واگزارده شده. بازماندهی آن چون بسیار پرتست آورده نشده.
- ↑ « طلبه » در عربی بمعنی « خواهندگان » است و بیکتن گفته نشود ، ولی چون در ایران هر یکتن را « طلبه » خواندندی ما نیز پیروی نمودهایم.
- ↑ این کلمه نیز در عربی بیک تن گفته نشود. ولی در ایران و عثمانی بیک تن گفته شدی و درباریان و کسان توانگر و توانا را باین نام خواندندی.
- ↑ دیر زمانی در ایران خواندن و نوشتن جز شایندهی میرزایان ( شاهزادگان ) نبوده ، و این بوده « میرزا » دو معن پیدا کرده : یکی شاهزاده ، و دیگری نویسنده و خواننده. هنوز تا زمان ما کسان نویسا و خوانا را « میرزا » خواندندی.
- ↑ اینها را نیز « مدرسه » نامیدندی ولی چون نام فارسیش دبستانست ما همه جا آن را میآوریم.
- ↑ یکی از آنان که در آن دبستان نخستین درس خوانده آقای صبری است که اکنون در تهرانست و این آگاهیها بیشتر از او گرفته شده.
- ↑ همان معینالملک
- ↑ میرزاحسینخان پسر میرزانصراللهمشیرالدوله که سپس خود دارای این لقب گردید.
- ↑ در این باره کتاب « استقلال گمرکی ایران » دیده شود.
- ↑ این داستان را براون بکوتاهی نوشته ، ولی ما باین گشادگی از زبان آقای جواد ناطق آوردهایم.
- ↑ از این نوشته پیکرههایی ( گویا در استانبول ) برداشته و بهمه جا فرستادهاند ، و نسخهای از آن نزد آقای ضیاءالدیننوریست که ما از روی آن بدانسانکه بود آوردیم. در تاریخ بیداری نوشته یکی از انگیزههای برافتادن اتابک این نوشته بود. ولی تاریخ نوشته چند روز پیش از برافتادن اتابک است. و این نشدنیست که یک نوشته در چند روز در نجف نوشته شود ، و در استانبول و یا در شهر دیگری پیکرهها از آن برداشته گردد ، و بتهران بیاید و بدست مردم بیفتد و نتیجه دهد. بیگمان این پس از رفتن اتابک ، بتهران رسیده. ولی گفتگو از « تکفیر » اتابک که دشمنانش پراکنده کرده بودند از پیش از آن زمان در میان میبود ، و علمای نجف نیز بیزاری ازو مینمودند ، و اینست در برابر این نوشتهی ساخته خاموشی گزیدهاند.
- ↑ سرانجام پس از دو ماه نیز در سایهی پافشاری زنجانیان بود که عینالدوله آنان را آزاد گردانید.
- ↑ نوشتهی آقای رضایصفینیا ـ در سال ۱۳۰۷ در تهران بچاپ رسیده.
- ↑ هزینه
- ↑ اینگونه جشنهای باشکوه گرفتن ، و پول از مردم دریافتن ، چند سال پس از آغاز مشروطه هم رواج میداشت.
- ↑ آن گفتار « حیات » را آقای جعفرخامهای از ترکی ترجمه کرده و در یکی از شمارههای حبلالمتین کلکته بچاپ رسیده.
- ↑ درودگری = نجار
- ↑ دوسال پیش [ ۱۳۱۷ ] در تهران بدرود زندگی گفت.