سعدی (باب هفتم در عالم تربیت)/زن خوب فرمانبر پارسا
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (باب هفتم در عالم تربیت) (زن خوب فرمانبر پارسا) از سعدی |
' |
زن خوب فرمانبر پارسا | کند مرد درویش را پادشا | |
برو پنج نوبت بزن بر درت | چو یاری موافق بود در برت | |
همه روز اگر غم خوری غم مدار | چو شب غمگسارت بود در کنار | |
کرا خانه آباد و همخوابه دوست | خدا را به رحمت نظر سوی اوست | |
چو مستور باشد زن و خوبروی | به دیدار او در بهشت است شوی | |
کسی بر گرفت از جهان کام دل | که یکدل بود با وی آرام دل | |
اگر پارسا باشد و خوش سخن | نگه در نکویی و زشتی مکن | |
زن خوش منش دل نشان تر که خوب | که آمیزگاری بپوشد عیوب | |
ببرد از پری چهرهی زشت خوی | زن دیو سیمای خوش طبع، گوی | |
چو حلوا خورد سرکه از دست شوی | نه حلوا خورد سرکه اندوده روی | |
دلارام باشد زن نیک خواه | ولیکن زن بد، خدایا پناه! | |
چو طوطی کلاغش بود هم نفس | غنیمت شمارد خلاص از قفس | |
سر اندر جهان نه به آوردگی | وگرنه بنه دل به بیچارگی | |
تهی پای رفتن به از کفش تنگ | بلای سفر به که در خانه جنگ | |
به زندان قاضی گرفتار به | که در خانه دیدن بر ابرو گره | |
سفر عید باشد بر آن کدخدای | که بانوی زشتش بود در سرای | |
در خرمی بر سرایی ببند | که بانگ زن از وی برآید بلند | |
چون زن راه بازار گیرد بزن | وگرنه تو در خانه بنشین چو زن | |
اگر زن ندارد سوی مرد گوش | سراویل کحلیش در مرد پوش | |
زنی را که جهل است و ناراستی | بلا بر سر خود نه زن خواستی | |
چو در کیله یک جو امانت شکست | از انبار گندم فرو شوی دست | |
بر آن بنده حق نیکویی خواسته است | که با او دل و دست زن راست است | |
چو در روی بیگانه خندید زن | دگر مرد گو لاف مردی مزن | |
زن شوخ چون دست در قلیه کرد | برو گو بنه پنجه بر روی مرد | |
چو بینی که زن پای بر جای نیست | ثبات از خردمندی و رای نیست | |
گریز از کفش در دهان نهنگ | که مردن به از زندگانی به ننگ | |
بپوشانش از چشم بیگانه روی | وگر نشنود چه زن آنگه چه شوی | |
زن خوب خوش طبع رنج است و بار | رها کن زن زشت ناسازگار | |
چه نغز آمد این یک سخن زان دوتن | که بودند سرگشته از دست زن | |
یکی گفت کس را زن بد مباد | دگر گفت زن در جهان خود مباد | |
زن نو کن ای دوست هر نوبهار | که تقویم پاری نیاید بکار | |
کسی را که بینی گرفتار زن | مکن سعدیا طعنه بر وی مزن | |
تو هم جور بینی و بارش کشی | اگر یک سحر در کنارش کشی |