سعدی (باب دوم در احسان)/کسی دید صحرای محشر به خواب
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (باب دوم در احسان) (کسی دید صحرای محشر به خواب) از سعدی |
' |
کسی دید صحرای محشر به خواب | مس تفته روی زمین ز آفتاب | |
همی برفلک شد ز مردم خروش | دماغ از تبش میبرآمد به جوش | |
یکی شخص از این جمله در سایهای | به گردن بر از خلد پیرایهای | |
بپرسید کای مجلس آرای مرد | که بود اندر این مجلست پایمرد؟ | |
رزی داشتم بر در خانه، گفت | به سایه درش نیکمردی بخفت | |
در آن وقت نومیدی آن مرد راست | گناهم ز دادار داور بخواست | |
که یارب بر این بنده بخشایشی | کز او دیدهام وقتی آسایشی | |
چه گفتم چو حل کردم این راز را؟ | بشارت خداوند شیراز را | |
که جمهور در سایهی همتش | مقیمند و بر سفرهی نعمتش | |
درختی است مرد کرم، باردار | وز او بگذری هیزم کوهسار | |
حطب را اگر تیشه بر پی زنند | درخت برومند را کی زنند؟ | |
بسی پای دار، ای درخت هنر | که هم میوه داری و هم سایهور | |
بگفتیم در باب احسان بسی | ولیکن نه شرط است با هرکسی | |
بخور مردم آزار را خون و مال | که از مرغ بد کنده به پر و بال | |
یکی را که با خواجهی تست جنگ | به دستش چرا میدهی چوب و سنگ؟ | |
برانداز بیخی که خار آورد | درختی بپرور که بار آورد | |
کسی را بده پایهی مهتران | که بر کهتران سر ندارد گران | |
مبخشای بر هر کجا ظالمی است | که رحمت بر او جور بر عالمی است | |
جهانسوز را کشته بهتر چراغ | یکی به در آتش که خلقی به داغ | |
هر آن کس که بر دزد رحمت کند | به بازوی خود کاروان میزند | |
جفا پیشگان را بده سر بباد | ستم بر ستم پیشه عدل است و داد |