سعدی (باب دوم در احسان)/به سرهنگ سلطان چنین گفت زن
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (باب دوم در احسان) (به سرهنگ سلطان چنین گفت زن) از سعدی |
' |
به سرهنگ سلطان چنین گفت زن | که خیز ای مبارک در رزق زن | |
برو تا ز خوانت نصیبی دهند | که فرزند کانت نظر بر رهند | |
بگفتا بود مطبخ امروز سرد | که سلطان به شب نیت روزه کرد | |
زن از ناامیدی سر انداخت پیش | همی گفت با خود دل از فاقه ریش | |
که سلطان از این روزه گویی چه خواست؟ | که افطار او عید طفلان ماست | |
خورنده که خیرش برآید ز دست | به از صائم الدهر دنیا پرست | |
مسلم کسی را بود روزه داشت | که درمندهای را دهد نان چاشت | |
وگرنه چه لازم که سعیی بری | ز خود بازگیری و هم خود خوری؟ |