تفاوت میان نسخه‌های «دیوان شمس/دل و جان را در این حضرت بپالا»

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(ورود خودکار مقاله)
 
 
خط ۷: خط ۷:
 
| یادداشت =
 
| یادداشت =
 
}}
 
}}
 +
{{شعر}}
 
{{ب|دل و جان را در این حضرت بپالا|چو صافی شد رود صافی به بالا}}
 
{{ب|دل و جان را در این حضرت بپالا|چو صافی شد رود صافی به بالا}}
 
{{ب|اگر خواهی که ز آب صاف نوشی|لب خود را به هر دردی میالا}}
 
{{ب|اگر خواهی که ز آب صاف نوشی|لب خود را به هر دردی میالا}}

نسخهٔ کنونی تا ‏۲ فوریهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۱۳:۳۵

' دیوان شمس (غزلیات) (دل و جان را در این حضرت بپالا)
از مولوی
'


دل و جان را در این حضرت بپالا چو صافی شد رود صافی به بالا
اگر خواهی که ز آب صاف نوشی لب خود را به هر دردی میالا
از این سیلاب درد او پاک ماند که جانبازست و چست و بی‌مبالا
نپرد عقل جزوی زین عقیله چو نبود عقل کل بر جزو لالا
نلرزد دست وقت زر شمردن چو بازرگان بداند قدر کالا
چه گرگینست وگر خارست این حرص کسی خود را بر این گرگین ممالا
چو شد ناسور بر گرگین چنین گر طلی سازش به ذکر حق تعالا
اگر خواهی که این در باز گردد سوی این در روان و بی‌ملال آ
رها کن صدر و ناموس و تکبر میان جان بجو صدر معلا
کلاه رفعت و تاج سلیمان به هر کل کی رسد حاشا و کلا
خمش کردم سخن کوتاه خوشتر که این ساعت نمی‌گنجد علالا
جواب آن غزل که گفت شاعر بقایی شاء لیس هم ارتحالا