تفاوت میان نسخههای «سعدی (باب دوم در احسان)/ندانم که گفت این حکایت به من»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
جز (clean up using AWB) |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|ندانم که گفت این حکایت به من|که بودهست فرماندهی در یمن}} | {{ب|ندانم که گفت این حکایت به من|که بودهست فرماندهی در یمن}} | ||
{{ب|ز نام آوران گوی دولت ربود|که در گنج بخشی نظیرش نبود}} | {{ب|ز نام آوران گوی دولت ربود|که در گنج بخشی نظیرش نبود}} |
نسخهٔ کنونی تا ۲۲ فوریهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۰۸:۰۸
' | سعدی (باب دوم در احسان) (ندانم که گفت این حکایت به من) از سعدی |
' |
ندانم که گفت این حکایت به من | که بودهست فرماندهی در یمن | |
ز نام آوران گوی دولت ربود | که در گنج بخشی نظیرش نبود | |
توان گفت او را سحاب کرم | که دستش چو باران فشاندی درم | |
کسی نام حاتم نبردی برش | که سودا نرفتی از او بر سرش | |
که چند از مقالات آن باد سنج | که نه ملک دارد نه فرمان نه گنج | |
شنیدم که جشنی ملوکانه ساخت | چو چنگ اندر آن بزم خلقی نواخت | |
در ذکر حاتم کسی باز کرد | دگر کس ثنا کردن آغاز کرد | |
حسد مرد را بر سر کینه داشت | یکی را به خون خوردنش بر گماشت | |
که تا هست حاتم در ایام من | نخواهد به نیکی شدن نام من | |
بلا جوی راه بنی طی گرفت | به کشتن جوانمرد را پی گرفت | |
جوانی به ره پیشباز آمدش | کز او بوی انسی فراز آمدش | |
نکو روی و دانا و شیرین زبان | بر خویش برد آن شبش میهمان | |
کرم کرد و غم خورد و پوزش نمود | بد اندیش را دل به نیکی ربود | |
نهادش سحر بوسه بر دست و پای | که نزدیک ما چند روزی بپای | |
بگفتا نیارم شد این جا مقیم | که در پیش دارم مهمی عظیم | |
بگفت ار نهی با من اندر میان | چو یاران یکدل بکوشم به جان | |
به من دار گفت، ای جوانمرد، گوش | که دانم جوانمرد را پرده پوش | |
در این بوم حاتم شناسی مگر | که فرخنده رای است و نیکو سیر؟ | |
سرش پادشاه یمن خواستهست | ندانم چه کین در میان خاستهست! | |
گرم ره نمایی بدان جا که اوست | همین چشم دارم ز لطف تو دوست | |
بخندید برنا که حاتم منم | سر اینک جدا کن به تیغ از تنم | |
نباید که چون صبح گردد سفید | گزندت رسد یا شوی ناامید | |
چو حاتم به آزادگی سر نهاد | جوان را برآمد خروش از نهاد | |
به خاک اندر افتاد و بر پای جست | گهش خاک بوسید و گه پای و دست | |
بینداخت شمشیر و ترکش نهاد | چو بیچارگان دست بر کش نهاد | |
که گر من گلی بر وجودت زنم | به نزدیک مردان نه مردم، زنم | |
دو چشمش ببوسید و در بر گرفت | وزان جا طریق یمن بر گرفت | |
ملک در میان دو ابروی مرد | بدانست حالی که کاری نکرد | |
بگفتا بیا تا چه داری خبر | چرا سر نبستی به فتراک بر؟ | |
مگر بر تو نامآوری حمله کرد | نیاوردی از ضعف تاب نبرد؟ | |
جوانمرد شاطر زمین بوسه داد | ملک را ثنا گفت و تمکین نهاد | |
که دریافتم حاتم نامجوی | هنرمند و خوش منظر و خوبروی | |
جوانمرد و صاحب خرد دیدمش | به مردانگی فوق خود دیدمش | |
مرا بار لطفش دو تا کرد پشت | به شمشیر احسان و فضلم بکشت | |
بگفت آنچه دید از کرمهای وی | شهنشه ثنا گفت بر آل طی | |
فرستاده را داد مهری درم | که مهرست بر نام حاتم کرم | |
مر او را سزد گر گواهی دهند | که معنی و آوازهاش همرهند |