چشم امید بیدل شیرازی

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو


دیوانۀ عشق آن نگارم با دنیا و آخرت چکارم




نه تاب کشیدن صبوری نه طاقت هجر روی یارم




دل گر تو و مهر بر گرفتی من جان عزیز می سپارم




تا در قدم تو زنده گردم باز آی که خاک رهگذارم




صد بار اگر برانیم بیش من چشم امیدبر ندارم




جان بر سر دست ایستاده در راه تو از پی نثارم




بر تحفۀ این فقیر بخشای جز این دگر هیچ من ندارم




چون بی تو هنوز زنده ماندم از خود به خدا که شرمسارم




از بهر پرستشت بماندم ور نه به جهان نبود کارم




تو شاه ممالک نکوئی من بندۀ بینوای زارم




شهزادۀ روزگاران کو بی او چو شب است روزگارم




بیدل همگی مرا غلامند چون بندۀ خاص شهریارم



M rastgar ‏۱ اوت ۲۰۱۱، ساعت ۰۷:۵۹ (UTC)––––