هزار دستان بیدل شیرازی

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو




نه يار را سر صلحست و نه ما را دل جنگ گرفته است ز هر سو زمانه بر من تنگ




مـــرا ز عشـق بتي كار مشكل فتاده است نه پاي رفتنم از كوي او نه جاي درنگ




ميانهٔ من و او كــــز اويم جدائي نيست هزار منزل و هر منزليست صد فرسنگ




ز ناوك مــژه اش جـــان ميبرم بيرون چرا كه سينه چو پرويزن است و شفشاهنگ




مجو ز عشق نشان در دلي كه دريا نيست كه در غدير نجستست كس نشان ز نهنگ




به لوح سينه ز بس نقش دلبران بستم نــه لـــوح سينــه بود كارنامــه اي از ننگ




ره جنون سپُر ار در سرت هوائي هست كه جمع مي نشود عشق دوست با فرهنگ




به صيــــدگاه محبت خرام آي تا بيني كه شيــــر را به نگاهي شكار گيرد رنگ




نه هر كه بر شكند طره دل برد از خلق تپيــدن تن ماهي بر نيايد از خرچنگ




تبارك الله از آن قادري كه در صنعش زبان ناطقه لالست و پاي فكرت لنگ




ز فيض مهر همي سبزه رويد از بن خاك ز چشم ابر همي چشمه زايد از دل سنگ




ز آب تيره كشــد نقش هاي گــوناگون ز خـــاك تيـره دمد لاله هاي رنگارنگ




مگر كه طبع تو بیدل هزار دستان است كه هر نفس به نواي دگر كشد آهنگ


M rastgar ‏۱ اوت ۲۰۱۱، ساعت ۰۷:۲۲ (UTC)