نظامی (مخزن الاسرار)/پیشتر از پیشتران وجود
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | نظامی (مخزن الاسرار) (پیشتر از پیشتران وجود) از نظامی |
' |
پیشتر از پیشتران وجود | کاب نخوردند ز دریای جود | |
در کف این ملک یساری نبود | در ره این خاک غباری نبود | |
وعده تاریخ به سر نامده | لعبتی از پرده به در نامده | |
روز و شب آویزش پستی نداشت | جان و تن آمیزش هستی نداشت | |
کشمکش جور در اعضا هنوز | کن مکن عدل نه پیدا هنوز | |
فیض کرم کرد مواسای خویش | قطرهای افکند ز دریای خویش | |
حالی از آن قطره که آمد برون | گشت روان این فلک آبگون | |
زاب روان گرد برانگیختند | جوهر تو ز آن عرض آمیختند | |
چونکه تو برخیزی ازین کارگاه | باشد برخاسته گردی ز راه | |
ای خنک آنشب که جهان بیتو بود | نقش تو بیصورت و جان بیتو بود | |
چشم فلک فارغ ازین جستجوی | گوش زمین رسته ازین گفتگوی | |
تا تو درین ره ننهادی قدم | شکر بسی داشت وجود از عدم | |
فارغ از آبستنیت روز و شب | نامیه عنین و طبیعت عزب | |
باغ جهان زحمت خاری نداشت | خاک سراسیمه غباری نداشت | |
طالع جوزا که کمر بسته بود | از ورم رگ زدنت رسته بود | |
مه که سیهروی شدی در زمین | طشت تو رسواش نکردی چنین | |
زهره هنوز آب درین گل نریخت | شهپر هاروت به بابل نریخت | |
از تو مجرد زمی و آسمان | توبه کنار و غم تو در میان | |
تا به تو طغرای جهان تازه گشت | گنبد پیروزه پر آوازه گشت | |
از بدی چشم تو کوکب نرست | کوکبه مهد کواکب شکست | |
بود مه و سال ز گردش بری | تا تو نکردیش تعرف گری | |
روی جهان کاینه پاک شد | زین نفسی چند خلل ناک شد | |
مشعله صبح تو بردی به شام | صادق و کاذب تو نهادیش نام | |
خاک زمین در دهن آسمان | تا که چرا پیش تو بندد میان | |
بر فلکت میوه جان گفتهاند | میشنوش کان به زبان گفتهاند | |
تاج تو افسوس که از سر بهست | جل از سگ و توبره از خر بهست | |
لاف بسی شد که درین لافگاه | بر تو جهانی بجوی خاک راه | |
خود تو کفی خاک به جانی دهی | یک جو کهگل به جهانی دهی | |
ای ز تو بالای زمین زیر رنج | جای تو هم زیر زمین به چو گنج | |
روغن مغز تو که سیمابیست | سرد بدین فندق سنجابیست | |
تات چو فندق نکند خانه تنگ | بگذر ازین فندق سنجاب رنگ | |
روز و شب از قاقم و قندز جداست | این دله پیسه پلنگ اژدهاست | |
گربه نهای دست درازی مکن | با دله ده دله بازی مکن | |
شیر تنید است درین ره لعاب | سر چو گوزنان چه نهی سوی آب | |
گر فلکت عشوه آبی دهد | تا نفریبی که سرابی دهد | |
تیز مران کاب فلک دیدهای | آب دهن خور که نمک دیدهای | |
تا نشوی تشنه به تدبیر باش | سوخته خرمن چو تباشیر باش | |
یوسف تو تا ز بر چاه بود | مصر الهیش نظرگاه بود | |
زرد رخ از چرخ کبود آمدی | چونکه درین چاه فرود آمدی | |
اینهمه صفرای تو بر روی زرد | سرکه ابروی تو کاری نکرد | |
پیه تو چون روغن صد ساله بود | سرکه ده ساله بر ابرو چه سود | |
خون پدر دیده درین هفتخوان | آب مریز از پی این هفت نان | |
آتش در خرمن خود میزنی | دولت خود را به لگد میزنی | |
میتک و میتاز که میدان تراست | کار بفرمای که فرمان تراست | |
این دو سه روزی که شدی جام گیر | خوشخور و خوشخسب و خوش آرام گیر | |
هم به تو بر سخت جفا کردهاند | زان رسنت سست رها کردهاند | |
لنگ شده پای و میان گشته کوز | سوخته روغن خویشی هنوز | |
لاجرم اینجا دغل مطبخی | روز قیامت علف دوزخی | |
پر شده گیر این شکم از آب و نان | ای سبک آنگاه نباشی گران؟ | |
گر بخورش بیش کسی زیستی | هر که بسی خورد بسی زیستی | |
عمر کمست از پی آن پر بهاست | قیمت عمر از کمی عمر خاست | |
کم خور و بسیاری راحت نگر | بیش خور و بیش جراحت نگر | |
عقل تو با خورد چه بازار داشت | حرص ترا بر سر اینکار داشت | |
حرص تو از فتنه بود ناشکیب | بگذر ازین ابله زیرک فریب | |
حرص تو را عقل بدان دادهاند | کان نخوری کت نفرستادهاند | |
ترسم ازین پیشه که پیشت کند | رنگ پذیرنده خویشت کند | |
هر به دو نیکی که درین محضرند | رنگ پذیرنده یکدیگرند |