نظامی (مخزن الاسرار)/مجلس خلوت نگر آراسته
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | نظامی (مخزن الاسرار) (مجلس خلوت نگر آراسته) از نظامی |
' |
مجلس خلوت نگر آراسته | روشن و خوش چون مه ناکاسته | |
شمع فروزان و شکر ریخته | تخت زده غالیه آمیخته | |
دشمن جانست ترا روزگار | خویشتن از دوستیش واگذار | |
بین که بزنجیر کیان را کشید | هرکه درو دید زبان را کشید | |
با تو دنیا طلب دین گذار | بانگ برآورده رقیبان بار | |
کز در بیدادگران باز گرد | گرد سراپرده این راز گرد | |
از تف این بادیه جوشیدهای | بر تو نپوشند که پوشیدهای | |
سرد نفس بود سگ گرم کین | روبه از آن دوخت مگر پوستین | |
دوزخ گوگرد شد این تیره دشت | ای خنک آنکس که سبکتر گذشت | |
آب دهانی به ادب گرد کن | در تف این چشمه گوگود کن | |
باز ده این وام فلک داده را | طرح کن این خاک زمین زاده را | |
جمله برانداز باستادیی | تا تو فرو مانی و آزادیی | |
هرکه درین راه منی میکند | بر من و تو راهزنی میکند | |
خصمی کژدم بتر از اژدهاست | کاین ز تو پنهان بود آن برملاست | |
خانه پر از دزد جواهر بپوش | بادیه پر غول به تسبیح کوش | |
غارتیانی که ره دل زنند | راه به نزدیکی منزل زنند | |
ترسم از آن شب که شبیخون کنند | خوارت ازین باده بیرون کنند | |
دشمن خردست بلائی بزرگ | غفلت ازو هست خطائی سترگ | |
با عدوی خرد مشو خرد کین | خرد شوی گر نشوی خرد بین | |
با همه خردی به قدر مایه زور | میل کش بچه شیر است مور | |
قافله برده به منزل رسید | کشتی پر گشته به ساحل رسید | |
تات نبینند نهان شو چو خواب | تات نرانند روان شو چو آب | |
پای درین صومعه ننهادنیست | چون بنهی واستده دادنیست | |
گر نروی در جگرت خون نهند | راتبت از صومعه بیرون نهند | |
گر سفر از خاک نبودی هنر | چرخ شب و روز نکردی سفر | |
تا ندرد دیو گریبانت خیز | دامن دین گیر و در ایمان گریز | |
شرع ترا خواند سماعش بکن | طبع ترا نیست وداعش بکن | |
شرع نسیمی است به جانش سپار | طبع غباری به جهانش گذار | |
شرع ترا ساخته ریحان به دست | طبع پرستی مکن او را پرست | |
بر در هر کس چو صبا درمتاز | با دم هر خس چو هوا درمساز | |
اینهمه چون سایه تو چون نور باش | گر همه داری ز همه دور باش | |
چنبر تست این فلک چنبری | تا تو ازین چنبر سر چون بری | |
گر به تو بر قصه کند حال خویش | یا خبری گویدت از سال خویش | |
تنگ بود غار تو با غور او | هیچ بود عمر تو با دور او | |
آخر گفتار تو خاموشیست | حاصل کار تو فراموشیست | |
تا بجهان در نفسی میزنی | به که در عشق کسی میزنی | |
کاین دو نفس با چو تو افتادهای | خوش نبود جز به چنان بادهای | |
هیچ قبائی نبرید آسمان | تا دو کله وار نبرد از میان | |
هرچه کنی عالم کافر ستیز | بر تو نویسد به قلمهای تیز | |
و آنچه گشائی ز در عز و ناز | بر تو همان در بگشایند باز | |
چشم تو گر پرده طنازیست | با تو درین پرده همان بازیست | |
نیک و بد آنان که بسی دیدهاند | نیک بدان بد نپسندیدهاند | |
هرکه رهی رفت نشانی بداد | هرکه بدی کرد ضمانی بداد | |
صورت اگر نیک و اگر بد بری | نام تو آنست که با خود بری | |
خار بود نام گل خارپوش | عنبر نام آمده عنبر فروش | |
قلب مشو تا نشوی وقت کار | هم ز خود و هم ز خدا شرمسار | |
بانگ بر این دور جگر تاب زن | سنگ بر این شیشه خوناب زن | |
رجم کن این لعبت شنگرف را | در قلم نسخ کش این حرف را | |
دست بر این قلعه قلعی برآر | پای درین ابلق ختلی درآر | |
تا فلک از منبر نه خرگهی | بر تو کند خطبه شاهنشهی | |
کار تو باشد علم انداختن | کار من است این علم افراختن | |
آدمیم رفع ملک میکنم | دعوی از آنسوی فلک میکنم | |
قیمتم از قامتم افزونترست | دورم از این دایره بیرونترست | |
آب نه و بحر شکوهی کنم | جغد نه و گنج پژوهی کنم | |
چون فلکم بر سر گنجست پای | لاجرممم سخت بلندست جای |