نظامی (مخزن الاسرار)/صیدکنان مرکب نوشیروان
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | نظامی (مخزن الاسرار) (صیدکنان مرکب نوشیروان) از نظامی |
' |
صیدکنان مرکب نوشیروان | دور شد از کوکبه خسروان | |
مونس خسرو شده دستور و بس | خسرو و دستور و دگر هیچکس | |
شاه در آن ناحیت صید یاب | دید دهی چون دل دشمن خراب | |
تنگ دو مرغ آمده در یکدیگر | وز دل شه قافیهشان تنگتر | |
گفت به دستور چه دم میزنند | چیست صغیری که به هم میزنند | |
گفت وزیر ای ملک روزگار | گویم اگر شه بود آموزگار | |
این دو نوا نز پی رامشگریست | خطبهای از بهر زناشوهریست | |
دختری این مرغ بدان مرغ داد | شیربها خواهد از او بامداد | |
کاین ده ویران بگذاری به ما | نیز چنین چند سپاری به ما | |
آن دگرش گفت کزین درگذر | جور ملک بین و برو غم مخور | |
گر ملک اینست نه بس روزگار | زین ده ویران دهمت صد هزار | |
در ملک این لفظ چنان درگرفت | کاه براورد و فغان برگرفت | |
دست بسر بر زد و لختی گریست | حاصل بیداد بجز گریه چیست | |
زین ستم انگشت به دندان گزید | گفت ستم بین که به مرغان رسید | |
جور نگر کز جهت خاکیان | جغد نشانم به دل ماکیان | |
ای من غافل شده دنیا پرست | بس که زنم بر سر ازین کار دست | |
مال کسان چند ستانم بزور | غافلم از مردن و فردای گور | |
تا کی و کی دستدرازی کنم | با سر خود بین که چه بازی کنم | |
ملک بدان داد مرا کردگار | تا نکنم آنچه نیاید به کار | |
من که مسم را به زر اندودهاند | میکنم آنها که نفرمودهاند | |
نام خود از ظلم چرا بد کنم | ظلم کنم وای که بر خور کنم | |
بهتر از این در دلم آزرم داد | یا ز خدا یا ز خودم شرم باد | |
ظلم شد امروز تماشای من | وای به رسوائی فردای من | |
سوختنی شد تن بیحاصلم | سوزد از این غصه دلم بر دلم | |
چند غبار ستم انگیختن | آب خود و خون کسان ریختن | |
روز قیامت ز من این ترکتاز | باز بپرسند و بپرسند باز | |
شرم زدم چون ننشینم خجل | سنگ دلم چون نشوم تنگدل | |
بنگر تا چند ملامت برم | کاین خجلی را به قیامت برم | |
بار منست آنچه مرا بارگیست | چاره من بر من بیچارگیست | |
زین گهر و گنج که نتوان شمرد | سام چه برداشت فریدون چه برد | |
تا من ازین امر و ولایت که هست | عاقبتالامر چه دارم به دست | |
شاه در آن باره چنان گرم گشت | کز نفسش نعل فرس نرم گشت | |
چونکه به لشگر گه و رایت رسید | بوی نوازش به ولایت رسید | |
حالی از آن خطه قلم برگرفت | رسم بدو راه ستم برگرفت | |
داد بگسترد و ستم درنبشت | تا نفس آخر از آن برنگشت | |
بعد بسی گردش بخت آزمای | او شده و آوازه عدلش بجای | |
یافته در خطه صاحبدلی | سکه نامش رقم عادلی | |
عاقبتی نیک سرانجام یافت | هر که در عدل زد این نام یافت | |
عمر به خشنودی دلها گذار | تا ز تو خوشنود بود کردگار | |
سایه خورشید سواران طلب | رنج خود و راحت یاران طلب | |
درد ستانی کن و درماندهی | تات رسانند به فرماندهی | |
گرم شو از مهر و ز کین سرد باش | چون مه و خورشید جوانمرد باش | |
هر که به نیکی عمل آغاز کرد | نیکی او روی بدو باز کرد | |
گنبد گردنده ز روی قیاس | هست به نیکی و بدی حقشناس | |
طاعت کن روی بتاب از گناه | تا نشوی چون خنجلان عذر خواه | |
حاصل دنیا چو یکی ساعتست | طاعت کن کز همه به طاعتست | |
عذر میاور نه حیل خواستند | این سخنست از تو عمل خواستند | |
گر بسخن کار میسر شدی | کار نظامی بفلک بر شدی |