نظامی (مخزن الاسرار)/اول کاین عشق پرستی نبود
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | نظامی (مخزن الاسرار) (اول کاین عشق پرستی نبود) از نظامی |
' |
اول کاین عشق پرستی نبود | در عدم آوازه هستی نبود | |
مقبلی از کتم عدم ساز کرد | سوی وجود آمد و در باز کرد | |
بازپسین طفل پری زادگان | پیشترین بشری زادگان | |
آن به خلافت علم آراسته | چون علم افتاده و برخاسته | |
علم آدم صفت پاک او | خمر طینه شرف خاک او | |
آن به گهر هم کدر و هم صفی | هم محک و هم زر و هم صیرفی | |
شاهد نو فتنه افلاکیان | نو خط فرد آینه خاکیان | |
یاره او ساعد جان را نگار | ساعدش از هفت فلک یارهدار | |
آن ز دو گهواره برانگیخته | مغز دو گوهر بهم آمیخته | |
پیشکش خلعت زندانیان | محتسب و ساقی روحانیان | |
سر حد خلقت شده بازار او | بکری قدرت شده در کار او | |
طفل چهل روزه کژ مژ زبان | پیر چهل ساله بر او درس خوان | |
خوب خطی عشق نبشت آمده | گلبنی از باغ بهشت آمده | |
نوری ازان دیده که بیناترست | مرغی ازان شاخ که بالاترست | |
زو شده مرغان فلک دانه چین | زان همه را آمده سر بر زمین | |
و او بیکی دانه ز راه کرم | حله در انداخته و حلیه هم | |
آمده در دام چنین دانهای | کمتر از آوازه شکرانهای | |
زان به دعاها بوجود آمده | جمله عالم به سجود آمده | |
بر در آن قبله هر دیدهای | سهو شده سجده شوریدهای | |
گشته گل افشان وی از هشت باغ | بر همه گلبرگ و بر ابلیس داغ | |
بی تو نشاطیش در اندام نی | در ارمش یکنفس آرام نی | |
طاقت آن کار کیائی نداشت | کز غم کار تو رهائی نداشت | |
گرمی گندم جگرش تافته | چون دل گندم بدو بشکافته | |
ز آرزوی ما که شده نو بر او | گندم خوردن به یکی جو بر او | |
او که چو گندم سر و پائی نداشت | بی زمی و سنگ نوائی نداشت | |
تا نفکندند نرست آن امید | تا نشکستند نشد رو سپید | |
گندمگون گشته ادیمش چو کاه | یافته جودانه چو کیمخت ماه | |
چون جو و گندم شده خاک آزمای | در غم تو ای جو گندم نمای | |
خوردن آن گندم نامردمش | کرده برهنه چو دل گندمش | |
آنهمه خواری که ز بدخواه برد | یکدلی گندمش از راه برد | |
گندم سخت از جگر افسردگیست | خردی او مایه بیخردگیست | |
مردم چون خوردن او ساز کرد | از سر تا پای دهن باز کرد | |
ای بتو سر رشته جان گم شده | دام تو آن دانه گندم شده | |
قرص جوین میشکن و میشکیب | تا نخوری گندم آدم فریب | |
پیک دلی پیرو شیطان مباش | شیر امیری سگ دربان مباش | |
چرک نشاید ز ادیم تو شست | تا نکنی توبه آدم نخست | |
عذر به آنرا که خطائی رسید | کادم از آن عذر به جائی رسید | |
چون ز پی دانه هوسناک شد | مقطع این مزرعه خاک شد | |
دید که در دانه طمع خام کرد | خویشتن افکنده این دام کرد | |
آب رساند این گل پژمرده را | زد بسر اندیب سراپرده را | |
روسیه از این گنه آنجا گریخت | بر سر آن خاک سیاهی بریخت | |
مدتی از نیل خم آسمان | نیلگری کرد به هندوستان | |
چون کفش از نیل فلک شسته شد | نیل گیا در قدمش رسته شد | |
ترک ختائی شده یعنی چو ماه | زلف خطا بر زده زیر کلام | |
چون دلش از توبه لطافت گرفت | ملک زمین را به خلافت گرفت | |
تخم وفا در زمی عدل گشت | وقفی آن مزرعه بر ما نوشت | |
هرچه بدو خازن فردوس داد | جمله در این حجره ششدر نهاد | |
برخور ازین مایه که سودش تراست | کشتنش او را و درودش تراست | |
ناله عود از نفس مجمرست | رنج خر از راحت پالانگرست | |
کار ترا بیتو چو پرداختند | نامزد لطف ترا ساختند | |
کشتی گل باش به موج بهار | تا نشوی لنگر بستان چو خار | |
راه به دل شو چو بدیدی خزان | کاب به دل میشود آتش به جان | |
صورت شیری دل شیریت نیست | گرچه دلت هست دلیریت نیست | |
شیر توان بست ز نقش سرای | لیک به صد چوب نجنبد ز جای | |
خلعت افلاک نمیزیبدت | خاکی و جز خاک نمیزیبدت | |
طالع کارت به زبونی درست | دل به کمی غم به فزونی درست | |
ورنه چرا کرد سپهر بلند | شهر گشائی چو ترا شهربند | |
دایره کردار میان بسته باش | در فلکی با فلک آهسته باش | |
تیز تکی پیشه آتش بود | باز نمانی ز تک آن خوش بود | |
آب صفت باش و سبکتر بران | کاب سبک هست به قیمت گران | |
گوهر تن در تنکی یافتند | قیمت جان در سبکی یافتند | |
باد سبک روح بود در طواف | خود تو گرانجانتری از کوه قاف | |
گرنه فریبنده رنگی چو خار | رخ چو بنفشه بسوی خود مدار | |
خانه مصقل همه جا روی تست | از پی آن دیده تو سوی تست | |
گرچه پذیرنده هر حد شدی | از همه چون هیچ مجرد شدی | |
عاشق خویشی تو و صورت پرست | زان چو سپهر آینهداری به دست | |
گر جو سنگی نمک خود چشی | دامن از این بینمکی درکشی | |
ظلم رها کن به وفا درگریز | خلق چه باشد به خدا درگریز | |
نیکی او بین و بران کار کن | بر بدی خویشتن اقرار کن | |
چون تو خجلوار براری نفس | فضل کند رحمت فریادرس |