نظامی (شرف نامه)/دگر روز کین طاق پیروزه رنگ
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | نظامی (شرف نامه) (دگر روز کین طاق پیروزه رنگ) از نظامی |
' |
دگر روز کین طاق پیروزه رنگ | برآورد یاقوت رخشان ز سنگ | |
الانی سواری چو غرنده شیر | برآمد سیاه اژدهائی به زیر | |
یکی گرز هفتاد مردی بدست | که البرز را مغز درهم شکست | |
مبارز طلب کرد و میکشت مرد | ز گردان گیتی برآورد گرد | |
ز رومی و ایرانی و خاوری | بسی را فکند اندران داوری | |
همان روسی افکن سوار دلیر | برون آمد از پره چون نره شیر | |
کمان را زهی برزد از چرم خام | بشست اندر آورد یک تیر تام | |
به نیروی دست کمان گیر او | بیفتاد الانی به یک تیر او | |
چو ماسورهی هندباری به رنگ | میان آکنیده به تیر خدنگ | |
دگر ره یکی روسی گربه چشم | چو شیران به ابرو درآورده خشم | |
سلاح آزمائی درآموخته | بسی درع را پاره بردوخته | |
درآمد به شمشیر بازی چو برق | ز سر تا قدم زیر پولاد غرق | |
پذیره شده شورش جنگ را | لحیفی برافکنده شبرنگ را | |
اگر چه دلی داشت چون خاره سنگ | نبود آزموده خطرهای جنگ | |
به تنهائی آن پیشه ورزیده بود | ز شمشیر دشمن نلرزیده بود | |
چو آن اژدها دم برانداختش | شکاری زبون دید بشناختش | |
سلاحی بر او دید بیش از نبرد | جل و جامهای بهتر از اسب و مرد | |
به یک ضربتش جان ز تن درکشید | به جل برقعش برقع اندر کشید | |
دگر روسیی بست بر کین کمر | همان رفت با او که با آن دگر | |
دلیر دگر جنگ را ساز کرد | به تیری دگر جان ازو باز کرد | |
بهر تیر کز شست او شد روان | به پهلو درآمد یکی پهلوان | |
به ده چوبهی تیر آن سوار بهی | زده پهلوان کرد میدان تهی | |
دگر باره پنهان ز بینندگان | بیامد بجای نشینندگان | |
چنین چند روز آن نبرده سوار | به پوشیدگی حرب کرد آشکار | |
نبد هیچکس را دگر یارگی | که با او برون افکند بارگی | |
به جایی رسیدند کر بیم تیغ | پراکندگیشان درآمد چو میغ | |
شکیبی به ناموس میساختند | خیالی به نیرنگ میباختند |