نظامی (شرف نامه)/بیا ساقی آن زیبق تافته
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | نظامی (شرف نامه) (بیا ساقی آن زیبق تافته) از نظامی |
' |
بیا ساقی آن زیبق تافته | به شنگرف کاری عمل یافته | |
بده تا در ایوان بارش برم | چو شنگرف سوده به کارش برم | |
ببار ای جهاندیده دهقان پیر | سخنهای پروردهی دلپذیر | |
که چون خسرو از چین درآمد به روس | کجا بردش این سبز خنگ شموس | |
دگر باره چرخش چه بازی نمود | جهانش چه نیرنگ سازی نمود | |
گزارندهی صراف گوهر فروش | سخن را به گوهر برآمود گوش | |
که رومی چو آشفتن روس دید | جهان را چو پر کنده طاوس دید | |
شب تیره پهلو به بستر نبرد | به طالع پژوهی ستاره شمرد | |
زمین فرش سیفور چون درنوشت | برآورد سر صبح با تیغ و طشت | |
بدان تیغ کز طشت بنمود تاب | سرافکندهی تیغ گشت آفتاب | |
برون آمد از پردهی تیره میغ | ز هر تیغ کوهی یکی کوه تیغ | |
دو لشگر نگویم دو دریای خون | به بسیاری از آب دریا فزون | |
به تدبیر خون ریختن تاختند | به هم تیغ و رایت برافراختند | |
به عرض دومیدان در آن تنگجای | فشردند چون کوه پولاد پای | |
در آن معرکه عارض رزمگاه | برآراست لشگر به فرمان شاه | |
ز پولاد پوشان الماس تیغ | به خورشید روشن درآورد میغ | |
جداگانه از موکب هر گروه | حصاری برآورد مانند کوه | |
دوالی و گردان ایران زمین | سوی میمنه گرم کردند کین | |
قدر خان و فغفوریان یکسره | علم برکشیدند بر میسره | |
جناح از خدنگ غلامان خاص | زده پره بر گشتن بی قصاص | |
به پیش اندرون پیل پولاد پوش | پس او دلیران تندر خروش | |
شه پیلتن با هزاران امید | کمر بسته بر پشت پیل سپید | |
ز دیگر طرف سرخ رویان روس | فروزنده چون قبله گاه مجوس | |
به خزرانیان راست آراسته | ز چپ بانگ پرطاس برخاسته | |
الانی ز پس ایسوی بر جناح | سر انداختن کرده بر خود مباح | |
به قلب اندرون روسی کینه جوی | ز مهر سکندر شده سینه شوی | |
سپاه از دو جانب صف آراسته | زمین آسمانوار برخاسته | |
دراهای روسی درآمد به جوش | چو هندوی بیمار برزد خروش | |
غریویدن کوس گردون شکاف | زمین را برافکند پیچش به ناف | |
همان نای ترکی برآورده شور | به بازوی ترکان درآورده زور | |
صهیل زمین سنبهی تازیان | به ماهی رسانده زمین را زیان | |
لگد کوبه گرزهی هفت جوش | برآورده از گاو گردون خروش | |
بلارک بگاورسه نقره گون | ز نقره برآورده گاورس خون | |
خدنگ سه پر کرده ز آهن گذار | چو مرغ دو پر بر سر مرغزار | |
ز نیزه نیستان شده روی خاک | ز کوپالها کوه گشته مغاک | |
سنان بر سر موی بازی کنان | به خون روی دشمن نمازی کنان | |
ز غریدن شیر در چرم گرگ | شده فتنه خرد را سر بزرگ | |
سنان چشمهی خون گشاده ز سنگ | بر او رسته صد بیشه تیر خدنگ | |
خدنگی همه سرخ گل بار او | گلی خون تراویده از خار او | |
نهنگان شمشیر جوشن گداز | به گردنکشی کرده گردن دراز | |
گشاده بخار از تن کوه درز | زمین را فتاده بر اندام لرز | |
ز غوغا بر آوردن خیل روس | تکاور شده زیر شیران شموس | |
نیرزید با کمترین روسیی | فلاطونی آنجا فلاطوسیی | |
همان رومی رایت افراخته | ز هندی در آب آتش انداخته | |
گلوی هوا درکشید ای شگفت | به ضیق النفس کام گیتی گرفت | |
نه پوینده را بر زمین پای بود | نه پرنده را در هوا جای بود | |
ز روسی برون شد به آوردگاه | یکی شیر پرطاس روبه کلاه | |
چو کوهی روان گشته بر پشت باد | عجب بین که بر باد کوه ایستاد | |
مبارز طلب کرد و جولان نمود | به نام آوری خویشتن را ستود | |
که پرطاسیان را درین خام چرم | به پرطاسی من شود پشت گرم | |
چو تندی کنم تندری گوهرم | چو آیم به رزم اژدها پیکرم | |
پلنگان درم بر سر کوهسار | نهنگان خورم بر لب جویبار | |
چو شیران به پرخاش خو کردهام | نه چون روبهان دنبه پروردهام | |
درشتم به چنگال و سختم به زور | به خامی درم پهلوی نره گور | |
همهی خون خامست نوشیدنم | همهی چرم خامست پوشیدنم | |
سنانم ز پهلو درآید به ناف | دروغی نمیگویم اینک مصاف | |
بیائید یک لشگر از چین و روم | که آتش فروزنده گردد ز موم | |
مبخشاد یزدان بر آن رهنمون | که بخشایش آرد به من بر بخون | |
ز قلب ملک پیش آن تند مار | برون رفت جوشنوری نیزهوار | |
به پرخاش کردن گشادند چنگ | در آن پویه کردند لختی درنگ | |
ز شمشیر پرطاسی خشمناک | جوانمرد رومی درآمد به خاک | |
دگر رومیی رفت و هم خاک دید | که پرطاس را بخت چالاک دید | |
ملک زادهای بود هندی به نام | بسی سر بریده به هندی حسام | |
بران گرگ درنده چون شیر مست | بر آشفت پولاد هندی بدست | |
بسی حمله کردند دست آزمای | سر بخت کس درنیامد ز پای | |
ملک زاده هندی چو شد سخت کوش | برآورد شمشیر هندی به دوش | |
چنان راند برنده الماس را | که سر در سم افکند پرطاس را | |
ز روسی یکی شیر شوریده سر | به گردن در آورده روسی سپر | |
درآمد به نارود چالش کنان | به خون مخالف سگالش کنان | |
ز هندی چنان هندیی خورد باز | که روسی سپر گشت ازو بینیاز | |
همان روسی دیگر آمد به خشم | هم افتاد تا برهم افتاد چشم | |
چنین چند را کشت تا نیمروز | چو آهوی پی کرده را تند یوز | |
فرو بست ازو روسیان را نفس | نیامد دگر سوی پیگار کس | |
به آرامگه تافت هندی عنان | به خون و خوی آلوده سر تا میان | |
ملک چون چنان دید بنواختش | سزاوار خود خلعتی ساختش | |
فرود آمدند از دو جانب سپاه | یزکها نشاندند بر پاسگاه |