نظامی (شرف نامه)/بیا ساقی آن جام روشن چو ماه
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | نظامی (شرف نامه) (بیا ساقی آن جام روشن چو ماه) از نظامی |
' |
بیا ساقی آن جام روشن چو ماه | به من ده به یاد زمین بوس شاه | |
که تا مهد بر پشت پروین کشم | به یاد شه آن جام زرین کشم | |
ولایت ستان شاه گینی پناه | فریدون کمر بلکه خاقان کلاه | |
ملک نصرةالدین که از داد او | خورد هر کسی باده بر یاد او | |
چو در دانش ودین سرافراز گشت | همه دانش و دین بدو بازگشت | |
سپهریست کاختر برو تافتست | محیطی که تاج از گهر یافتست | |
چو دریای ثالث نمط شویخاک | ز ثالث ثلاثه جهان شسته پاک | |
چو سیارهی مشتری سر بلند | نظرهای او یک به یک سودمند | |
به تربیع و تثلیث گوهرفشان | مربع نشین و مثلث نشان | |
ز سرسبزی او جهان شاد خوار | جهان را ز چندین ملک یادگار | |
ستاره که بر چرخ ساید سرش | زده سکه عبده بر درش | |
جهان را به نیروی شاهنشهی | ز فرهنگ پر کرده و ز غم تهی | |
به بزم آفتابیست افروخته | به رزم اژدهائی جهان سوخته | |
ز روشن روانی که دارد چو آب | به دو چشم روشن شد است آفتاب | |
چو شمشیرش آهنگ خون آرد | ز سنگ آب و آتش برون آرد | |
چو تیر از کمان کمین افکند | سر آسمان بر زمین افکند | |
فرنگ فلسطین و رهبان روم | پذیرای فرمان مهرش چو موم | |
چو دیدم که بر تخت فیروزمند | به سرسبزی بخت شد سربلند | |
نثاری نبودم سزاوار او | که ریزم بر اورنگ شهوار او | |
هم از آب حیوان اسکندری | زلالی چنین ساختم گوهری | |
چو از ساختن باز پرداختم | به درگاه او پیشکش ساختم | |
سپردم نگین چنین گوهری | ز اسکندری هم به اسکندری | |
بقا باد شه را به نیروی بخت | بدو یاد سرسبزی تاج و تخت | |
چنین بلبلی در گلستان او | مبارک نفس باد بر جان او | |
زهی تاجداری که تاج سپهر | سریر تو را سر برآرد به مهر | |
توئی در جهان شاه بیدار بخت | تو را دید دولت سزاوار تخت | |
ندارد ز گیتی کس این دستگاه | که نزلی فرستد سزاوار شاه | |
ازین گوزه گل گر آبی چکید | در آن ژرف دریا کی آید پدید | |
نم چشمه کز سنگ خارا رسد | چو اندک بود کی به دریا رسد | |
نظامی که خود را غلام تو کرد | سخن را گزارش به نام تو کرد | |
همان پیش تخت تو مهمان کشید | که آن مور پیش سلیمان کشید | |
مبین رنگ طاوس و پرواز او | که چون گربه زشت امد آواز او | |
بدان بلبل خرد بین کز نوا | فرود آورد مرغ را از هوا | |
من آن بلبلم کز ارم تاختم | به باغ تو آرامگه ساختم | |
نوائی سرایم در ایام تو | که ماند درو سالها نام تو | |
به نام تو زان کردم این نامه را | که زرین کند نقش تو خامه را | |
زر پیلوار از تو مقصود نیست | که پیل تو چون پیل محمود نیست | |
ببخشی تو بیآنکه خواهد کسی | خزینه فراوان و خلعت بسی | |
گر این نامه را من به زر گفتمی | به عمری کجا گوهری سفتمی | |
همانا که عشقم براین کار داشت | چو من کم زنان عشق بسیار داشت | |
مرا داد توفیق گفتن خدای | ترا باد تأیید و فرهنگ و رای | |
از آن بیشتر کاوری در ضمیر | ولایت ستان باش و آفاق گیر | |
زمان تا زمان از سپهر بلند | به فتح دگر باش فیروزمند | |
جهان پیش خورد جوانیت باد | فزون از همه زندگانیت باد |