نظامی (خسرو و شیرین)/چو شیرین را ز قصر آورد شاپور
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | نظامی (خسرو و شیرین) (چو شیرین را ز قصر آورد شاپور) از نظامی |
' |
چو شیرین را ز قصر آورد شاپور | ملک را یافت از میعاد گه دور | |
فرود آوردش از گلگون رهوار | به گلزار مهین بانو دگر بار | |
چمن را سرو داد و روضه را حور | فلک را آفتاب و دیده را نور | |
پرستاران و نزدیکان و خویشان | که بودند از پی شیرین پریشان | |
چو دیدندش زمین را بوسه دادند | زمین گشتند و در پایش فتادند | |
بسی شکر و بسی شکرانه کردند | جهانی وقف آتش خانه کردند | |
مهین بانو نشاید گفت چون بود | که از شادی ز شادروان برون بود | |
چو پیری کو جوانی باز یابد | بمیرد زندگانی باز یابد | |
سرش در بر گرفت از مهربانی | جهان از سر گرفتش زندگانی | |
نه چندان دلخوشی و مهر دادش | که در صد بیت بتوان کرد یادش | |
ز گنج خسروی و ملک شاهی | فدا کردش که میکن هر چه خواهی | |
شکنج شرم در مویش نیاورد | حدیث رفته بر رویش نیاورد | |
چو میدانست کان نیرنگ سازی | دلیلی روشن است از عشق بازی | |
دگر کز شه نشانها بود دیده | وزان سیمین بران لختی شنیده | |
سر خم بر می جوشیده میداشت | به گل خورشید را پوشیده میداشت | |
دلش میداد تا فرمان پذیرد | قوی دل گردد و درمان پذیرد | |
نوازشهای بیاندازه کردش | همان عهد نخستین تازه کردش | |
همان هفتاد لعبت را بدو داد | که تا بازی کند با لعبتان شاد | |
دگر ره چرخ لعبت باز دستی | به بازی برد با لعبت پرستی | |
چو شیرین باز دید آن دختران را | ز مه پیرایه داد آن اختران را | |
همان لهو و نشاط اندیشه کردند | همان بازار پیشین پیشه کردند |