نظامی (خسرو و شیرین)/چو رود باربد این پرده پرداخت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | نظامی (خسرو و شیرین) (چو رود باربد این پرده پرداخت) از نظامی |
' |
چو رود باربد این پرده پرداخت | نکیسا زود چنگ خویش بنواخت | |
در آن پرده که خوانندش حصاری | چنین بکری بر آورد از عماری | |
دلم خاک تو گشت ای سرو چالاک | برافکن سایه چون سرو بر خاک | |
از این مشگین رسن گردن چه تابی | رسن درگردنی چون من نیابی | |
اگر گردن کشی کردم چو میران | رسن در گردن آیم چون اسیران | |
نگنجد آسمان در خانه من | دو عالم در یکی ویرانه من | |
نتابد پای پیلان خانه مور | نباشد پشه با سیمرغ هم زور | |
سپهری کی فرود آید به چاهی | کجا گنجد بهشتی در گیاهی | |
سری کو نزل دربان را نشاید | نثار تخت سلطان را نشاید | |
به جان آوردن دوشینه منگر | به جان بین کاوریدم دیده بر سر | |
در آن حضرت که خواهش را قدم نیست | شفیعی بایدم وان جز کرم نیست | |
به عذر کردن چندین گناهم | اگر عذری به دست آرم بخواهم | |
زنم چندان زمین را بوس در بوس | که بخشایش برآرد کوس در کوس | |
به چهره خاک را چندان خراشم | کزان خاک آبروئی بر تراشم | |
بساطت را به رخ چندان کنم نرم | که اقبالم دهد منشور آزرم | |
چنین خواندم ز طالع نامه شاه | که صاحب طالع پیکان بود ماه | |
من آن پیکم که طالع ماه دارم | چو پیکان پای از آن در راه دارم | |
ز جوش این دل جوشیده با تو | پیامی داشتم پوشیده با تو | |
بریدم تا پیامت را گذارم | هم از گنج تو وامت را گذارم | |
دهانم گر ز خردی کرد یک ناز | به خرده در میان آوردمش باز | |
زبان گر برزد از آتش زبانه | نهادم با دو لعلش در میانه | |
و گر زلفم سر از فرمان بری تافت | هم از سر تافتن تادیب آن یافت | |
و گر چشمم ز ترکی تنگیی کرد | به عذر آمد چو هندوی جوانمرد | |
خم ابروم اگر زه بر کمان بست | بزن تیرش ترا نیز آن کمان هست | |
و گر غمزهام به مستی تیری انداخت | به هشیاری ز خاکت توتیا ساخت | |
گر از تو جعد خویش آشفته دیدم | به زنجیرش نگر چون در کشیدم | |
چو مشعل سر در آوردم بدین در | نهادم جان خود چون شمع بر سر | |
اگر خطت کمربندد به خونم | نیابی نقطهوار از خط برونم | |
و گر گیرد وصالت کار من سست | به آب دیده گیرم دامنش چست | |
عقیقت گر خورد خونم ازین بیش | به مروارید دندانش کنم ریش | |
من آن باغم که میوش کس نچیدست | درش پیدا کلیدش ناپدیدست | |
کسی گر جز تو بر نارم کشد دست | به عشوه زاب انگورش کنم مست | |
جز آن لب کز شکر دارد دهانی | ز بادامم نیابد کس نشانی | |
اگر چون فندقم بر سر زنی سنگ | ز عنابم نیابد جز تو کس رنگ | |
بر آنکس چون دهان پسته خندم | که جز تو پسته بگشاید ز قندم | |
کسی کو با ترنجم کار دارد | ترنج آسا قدم بر خار دارد | |
رطب چینی که با نخلم ستیزد | ز من جز خار هیچش برنخیزد | |
دهانی کو طمع دارد به سیبم | به موم سرخ چون طفلش فریبم | |
اگر زیر آفتاب آید ز بر ماه | بدین میوه نیابد جز تو کس راه |