نظامی (خسرو و شیرین)/چو خسرو نامه شیرین فرو خواند
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | نظامی (خسرو و شیرین) (چو خسرو نامه شیرین فرو خواند) از نظامی |
' |
چو خسرو نامه شیرین فرو خواند | از آن شیرین سخن عاجز فرو ماند | |
به خود گفتا جوابست این نه جنگ است | کلوخانداز را پاداش سنگست | |
جواب آنچه بایستش دریدن | شنیدم آنچه میباید شنیدن | |
دگر باره شد از شیرین شکرخواه | که غوغای مگس برخاست از راه | |
ز کار آشوبی مریم بر آسود | رطب بیاستخوان شد شمع بی دود | |
چو مریم کرد دست از جشن کوتاه | جهان چون جشن مریم گشت بر شاه | |
چو دشمن شد همه کاری به کامست | یکی آب از پس دشمن تمام است | |
به شیرین چند چربیها فرستاد | به روغن نرم کرد آهن ز پولاد | |
بت فرمانبرش فرمان پذیرفت | که دردی داشت کان درمان پذیرفت | |
به خسرو پیش از آنش بود پندار | کزان نیکوترش باشد طلب کار | |
فرستد مهد و در کاوینش آورد | به مهد خود عروس آیینش آرد | |
به دفترها عتاب آغاز میکرد | عتابش بیش میشد ناز میکرد | |
متاع نیکوی بر کار میدید | بها میکرد چون بازار میدید | |
متاع از مشتری یابد روائی | به دیده قدر گیرد روشنائی | |
ز بهر سود خود این پند بنیوش | متاعی کان بنخرند از تو مفروش | |
در آن دیدست دولت سودمندی | که چون یابی روائی در نبندی | |
ملک دم داد و شیرین دم نمیخورد | ز ناز خویش موئی کم نمیکرد | |
چو عاجز گشت از آن ناز به خروار | نهاد اندیشه را بر چاره کار | |
که یاری مهربان آرد فرا چنگ | به رهواری همی راند خر لنگ | |
سرو کاری ز بهر خویش گیرد | سر از کاری دگر در پیش گیرد | |
ز هر قومی حکایت باز میجست | نگیرد مرد زیرک کار خود سست |