نظامی (خسرو و شیرین)/چو خسرو دید کان خواری بر او رفت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | نظامی (خسرو و شیرین) (چو خسرو دید کان خواری بر او رفت) از نظامی |
' |
چو خسرو دید کان خواری بر او رفت | به کار خویشتن لختی فرو رفت | |
درستش شد که هرچ او کرد بد کرد | پدر پاداش او بر جای خود کرد | |
به سر بر زد ز دست خویشتن دست | و زان غم ساعتی از پای ننشست | |
شفیع انگیخت پیران کهن را | که نزد شه برند آن سرو بن را | |
مگر شاه آن شفاعت در پذیرد | گناه رفته را بر وی نگیرد | |
کفن پوشید و تیغ تیز برداشت | جهان فریاد رستاخیز برداشت | |
به پوزش پیش میرفتند پیران | پس اندر شاهزاده چون اسیران | |
چو پیش تخت شد نالید غمناک | به رسم مجرمان غلطید بر خاک | |
که شاها بیش ازینم رنج منمای | بزرگی کن به خردان بر ببخشای | |
بدین یوسف مبین کالوده گرگست | که بس خردست اگر جرمش بزرگست | |
هنوزم بوی شیر آید ز دندان | مشو در خون من چون شیر خندان | |
عنایت کن که این سرگشته فرزند | ندارد طاقت خشم خداوند | |
اگر جرمیست اینک تیغ و گردن | ز تو کشتن ز من تسلیم کردن | |
که برگ هر غمی دارم درین راه | ندارم برگ ناخشنودی شاه | |
بگفت این و دگر ره بر سر خاک | چو سایه سر نهاد آن گوهر پاک | |
چو دیدند آن گروه آن بردباری | همه بگریستند الحق بزاری | |
وزان گریه که زاری بر مه افتاد | ز گریه هایهائی بر شه افتاد | |
که طفلی خرد با آن نازنینی | کند در کار از اینسان خردهبینی | |
به فرزندی که دولت بد نخواهد | جز اقبال پدر با خود نخواهد | |
چه سازد با تو فرزندت بیندیش | همان بیند ز فرزندان پس خویش | |
به نیک و بد مشو در بند فرزند | نیابت خود کند فرزند فرزند | |
چو هرمز دید کان فرزند مقبل | مداوای روان و میوه دل | |
بدان فرزانگی واهسته رائیست | بدانست او که آن فر خدائیست | |
سرش بوسید و شفقت بیش کردش | ولیعهد سپاه خویش کردش | |
از آن حضرت چو بیرون رفت خسرو | جهان در ملک داد آوازه نو | |
رخش سیمای عدل از دور میداد | جهانداری ز رویش نور میداد |