نظامی (خسرو و شیرین)/چو آمد زلف شب در عطر رسائی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | نظامی (خسرو و شیرین) (چو آمد زلف شب در عطر رسائی) از نظامی |
' |
چو آمد زلف شب در عطر رسائی | به تاریکی فرو شد روشنائی | |
برون آمد ز پرده سحر سازی | شش اندازی بجای شیشه بازی | |
به طاعت خانه شد خسرو کمر بست | نیایش کرد یزدان را و بنشست | |
به برخورداری آمد خواب نوشین | که بر ناخورده بود از خواب دوشین | |
نیای خویشتن را دید در خواب | که گفت ای تازه خورشید جهان تاب | |
اگر شد چار مولای عزیزت | بشارت میدهم بر چار چیزت | |
یکی چون ترشی آن غوره خوردی | چو غوره زان ترشروئی نکردی | |
دلارامی تو را در بر نشیند | کزو شیرینتری دوران نبیند | |
دوم چون مرکبت را پی بریدند | وزان بر خاطرت گردی ندیدند | |
به شبرنگی رسی شبدیز نامش | که صرصر درنیابد گردگامش | |
سیم چون شه به دهقان داد تختت | وزان تندی نشد شوریده بختت | |
به دست آری چنان شاهانه تختی | که باشد راست چون زرین درختی | |
چهارم چون صبوری کردی آغاز | در آن پرده که مطرب گشت بیساز | |
نوا سازی دهندت بار بدنام | که بر یادش گوارد زهر در جام | |
به جای سنگ خواهی یافتن زر | به جای چار مهره چار گوهر | |
ملکزاده چو گشت از خواب بیدار | پرستش کرد یزدان را دگر بار | |
زبان را روز و شب خاموش میداشت | نمودار نیارا گوش میداشت | |
همه شب با خردمندان نخفتی | حکایت باز پرسیدی و گفتی |