نظامی (خسرو و شیرین)/نکیسا چون زد این افسانه بر ساز
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | نظامی (خسرو و شیرین) (نکیسا چون زد این افسانه بر ساز) از نظامی |
' |
نکیسا چون زد این افسانه بر ساز | ستای باربد برداشت آواز | |
نوا را پرده عشاق آراست | در افکند این غزل را در ره راست | |
مرا در کویت ای شمع نکوئی | فلک پای بز افکند است گوئی | |
که گر چون گوسفندم میبری سر | به پای خود دوم چون سگ بر آن در | |
دلم را میبری اندیشهای نیست | ببر کز بیدلی به پیشهای نیست | |
تنی کو بار این دل بر نتابد | بسر باری غم دلبر نتابد | |
چو در خدمت نباشد شخص رنجور | نباید دل که از خدمت بود دور | |
بسی کوشم که دل بردارم از تو | که بس رونق ندارد کام از تو | |
نه بتوان دل ز کارت بر گرفتن | نه از دل نیز بارت برگرفتن | |
بدانجان کز چنین صد جان فزونست | که جانم بیتو در غرقاب خونست | |
بدان چشم سیه کاهوشکار است | کز آهوی تو چشمم را غبار است | |
فرو ماندم ز تو خالی و نومید | چو ذره کو جدا ماند ز خورشید | |
جدا گشتم ز تو رنجور و تنها | چو ماهی کو جدا ماند ز دریا | |
مدارم بیش ازین چون ماه در میغ | تو دانی و سر اینک تاج یا تیغ | |
چو در ملک جمالت تازه شد رای | عنایت را مثالی تازه فرمای | |
پس از عمری که کردم دیده جایت | کم از یک شب که بوسم جای پایت | |
چنان دان گر لبم پر خنده داری | که بی شک مردهای را زندهداری | |
ببوسی بر فروز افسردهای را | ببوئی زنده گردان مردهای را | |
مرا فرخ بود روی تو دیدن | مبارک باشد آوازت شنیدن | |
خلاف آن شد که از چشمم نهانی | چو از چشم بد آب زندگانی | |
خدائی کافرینش کرده اوست | ز تن تا جان پدید آورده اوست | |
امیدم هست کز روی تو دلسوز | بروز آرد شبم را هم یکی روز | |
چو شیرین دست برد باربد دید | ز دست عشق خود را کار بد دید | |
نوائی بر کشید از سینه تنگ | به چنگی داد کاین در ساز در چنگ | |
بزن راهی که شه بیراه گردد | مگر کاین داوری کوتاه گردد |