نظامی (خسرو و شیرین)/محمد کافرینش هست خاکش
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | نظامی (خسرو و شیرین) (محمد کافرینش هست خاکش) از نظامی |
' |
محمد کافرینش هست خاکش | هزاران آفرین بر جان پاکش | |
چراغ افروز چشم اهل بینش | طراز کار گاه آفرینش | |
سرو سرهنگ میدان وفا را | سپه سالار و سر خیل انبیا را | |
مرقع بر کش نر مادهای چند | شفاعت خواه کار افتادهای چند | |
ریاحین بخش باغ صبحگاهی | کلید مخزن گنج الهی | |
یتیمان را نوازش در نسیمش | از آنجا نام شد در یتیمش | |
به معنی کیمیای خاک آدم | به صورت توتیای چشم عالم | |
سرای شرع را چون چار حد بست | بنا بر چار دیوار ابد بست | |
ز شرع خود نبوت را نوی داد | خرد را در پناهش پیروی داد | |
اساس شرع او ختم جهانست | شریعتها بدو منسوخ از آنست | |
جوانمردی رحیم و تند چون شیر | زبانش گه کلید و گاه شمشیر | |
ایازی خاص و از خاصان گزیده | ز مسعودی به محمودی رسیده | |
خدایش تیغ نصرت داده در چنگ | کز آهن نقش داند بست بر سنگ | |
به معجز بدگمانان را خجل کرد | جهانی سنگدل را تنگ دل کرد | |
چو گل بر آبروی دوستان شاد | چو سرو از آبخورد عالم آزاد | |
فلک را داده سروش سبز پوشی | عمامش باد را عنبر فروشی | |
زده در موکب سلطان سوارش | به نوبت پنج نوبت چار یارش | |
سریر عرش را نعلین او تاج | امین وحی و صاحب سر معراج | |
ز چاهی برده مهدی را به انجم | ز خاکی کرده دیوی را به مردم | |
خلیل از خیل تاشان سپاهش | کلیم از چاوشان بارگاهش | |
برنج و راحتش در کوه و غاری | حرم ماری و محرم سوسماری | |
گهی دندان بدست سنگ داده | گهی لب بر سر سنگی نهاده | |
لب و دندانش از آن در سنگ زد چنگ | که دارد لعل و گوهر جای در سنگ | |
سر دندان کنش را زیر چنبر | فلک دندان کنان آورده بر در | |
بصر در خواب و دل در استقامت | زبانش امتی گو تا قیامت | |
من آن تشنه لب غمناک اویم | که او آب من و من خاک اویم | |
به خدمت کردهام بسیار تقصیر | چه تدبیر ای نبیالله چه تدبیر | |
کنم درخواستی زان روضه پاک | که یک خواهش کنی در کار این خاک | |
برآری دست از آن بردیمانی | نمائی دست برد آنگه که دانی | |
کالهی بر نظامی کار بگشای | ز نفس کافرش زنار بگشای | |
دلش در مخزن آسایش آور | بر آن بخشودنی بخشایش آور | |
اگر چه جرم او کوه گران است | ترا دریای رحمت بیکرانست | |
بیامرزش روان آمرزی آخر | خدای رایگان آمرزی آخر |