نظامی (خسرو و شیرین)/شبی رخ تافته زین دیر فانی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | نظامی (خسرو و شیرین) (شبی رخ تافته زین دیر فانی) از نظامی |
' |
شبی رخ تافته زین دیر فانی | به خلوت در سرای ام هانی | |
رسیده جبرئیل از بیت معمور | براقی برق سیر آورده از نور | |
نگارین پیکری چون صورت باغ | سرش بکر از لکام و رانش از داغ | |
نه ابر از ابر نیسان درفشان تر | نه باد از باد بستان خوش عنانتر | |
چو دریائی ز گوهر کرده زینش | نگشته وهم کس زورق نشینش | |
قوی پشت و گران نعل و سبک خیز | بدیدن تیز بین و در شدن تیز | |
وشاق تنگ چشم هفت خرگاه | بد آن ختلی شده پیش شهنشاه | |
چو مرغی از مدینه بر پریده | به اقصی الغایت اقصی رسیده | |
نموده انبیا را قبله خویش | به تفضیل امانت رفته در پیش | |
چو کرده پیشوائی انبیا را | گرفته پیش راه کبریا را | |
برون رفته چو وهم تیزهوشان | ز خرگاه کبود سبز پوشان | |
ازین گردابه چون باد بهشتی | به ساحل گاه قطب آورده کشتی | |
فلک را قلب در عقرب دریده | اسد را دست بر جبهت کشیده | |
مجره که کشان پیش براقش | درخت خوشه جوجو ز اشتیاقش | |
کمان را استخوان بر گنج کرده | ترازو را سعادت سنج کرده | |
رحم بر مادران دهر بسته | ز حیض دختران نعش رسته | |
ز رفعت تاج داده مشتری را | ربوده ز آفتاب انگشتری را | |
به دفع نزلیان آسمان گیر | ز جعبه داده جوزا را یکی تیر | |
چو یوسف شربتی دردلو خورده | چو یونس وقفهای در حوت کرده | |
ثریا در رکابش مانده مدهوش | به سرهنگی حمایل بسته بر دوش | |
به زیرش نسر طایر پر فشانده | وزو چون نسر واقع باز مانده | |
ز رنگآمیزی ریحان آن باغ | نهاده چشم خود را مهر مازاغ | |
چو بیرون رفت از آن میدان خضرا | رکاب افشاند از صحرا به صحرا | |
بدان پرندگی طاوس اخضر | فکند از سرعتش هم بال و هم پر | |
چو جبریل از رکابش باز پس گشت | عنان بر زد ز میکائیل بگذشت | |
سرافیل آمد و بر پر نشاندش | به هودج خانه رفرف رساندش | |
ز رفرف بر رف طوبی علم زد | وز آنجا بر سر سدره قدم زد | |
جریده بر جریده نقش میخواند | بیابان در بیابان رخش میراند | |
چو بنوشت آسمان را فرش بر فرش | به استقبالش آمد تارک عرش | |
فرس بیرون جهان از کل کونین | علم زد بر سریر قاب قوسین | |
قدم برقع ز روی خویش برداشت | حجاب کاینات از پیش برداشت | |
جهت را جعد بر جبهت شکستند | مکان را نیز برقع باز بستند | |
محمد در مکان بیمکانی | پدید آمد نشان بینشانی | |
کلام سرمدی بینقل بشنید | خداوند جهان را بیجهت دید | |
به هر عضوی تنش رقصی در آورد | ز هر موئی دلش چشمی بر آورد | |
و زان دیدن که حیرت حاصلش بود | دلش در چشم و چشمش در دلش بود | |
خطاب آمد کهای مقصود درگاه | هر آن حاجت که مقصود است در خواه | |
سرای فضل بود از بخل خالی | برات گنج رحمت خواست حالی | |
گنه کاران امت را دعا کرد | خدایش جمله حاجتها روا کرد | |
چو پوشید از کرامت خلعت خاص | بیامد باز پس با گنج اخلاص | |
گلی شد سرو قدری بود کامد | هلالی رفت و بدری بود کامد | |
خلایق را برات شادی آورد | ز دوزخ نامه آزادی آورد | |
ز ما بر جان چون او نازنینی | پیاپی باد هر دم آفرینی |