نظامی (خسرو و شیرین)/دگر باره جهاندار از سر مهر
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | نظامی (خسرو و شیرین) (دگر باره جهاندار از سر مهر) از نظامی |
' |
دگر باره جهاندار از سر مهر | به گلرخ گفت کای سرو سمن چهر | |
طبر خون با سهی سروت قرین باد | طبرزد با طبر خون همنشین باد | |
دهان جز من از جام لبت دور | سر جز من ز طوق غبغبت دور | |
عتابت گرچه زهر ناب دارد | گذر بر چشمه نوشاب دارد | |
نمیگویم که بر بالا چرائی | بلا منمای چون بالا نمائی | |
سهی سرو ترا بالا بلند است | به بالاتر شدن نادلپسند است | |
نثاری را که چشمم میفشاند | کدامین منجنیق آنجا رساند | |
مرا بر قصر کش یک میل بالا | نثار اشک بین یک پیل بالا | |
چو بر من گنج قارون میفشاندی | چو قارونم چرا در خاک ماندی | |
دل اینجا در کجا خواهم گشادن | تن اینجا سر کجا خواهم نهادن | |
ثچو حلقه گر بیابم بر درت بار | درت را حلقه میبوسم فلکوار | |
شوم چون حلقه در طرق بر دوش | خطا گفتم که چون در حلقه در گوش | |
مکن بر من جفا کز هیچ راهی | ندارم جز وفاداری گناهی | |
و گر دارم گناه آن دل رحیم است | گناه آدمی رسم قدیم است | |
همه تندی مکن لختی بیارام | رها کن توسنی چون من شدم رام | |
شبانی پیشه کن بگذار گرگی | مکن با سر بزرگان سر بزرگی | |
نشاید خوی بد را مایه کردن | بزرگان را چنین بیپایه کردن | |
چو خاک انداختی بر آستانم | نه آنگاهیت خاکانداز خوانم؟ | |
مگو کز راه من چون فتنه برخیز | چو برخیزم تو باشی فتنهانگیز | |
مکن کاین ظلم را پرواز بینی | گر از من نی ز گیتی باز بینی | |
نه هر خوانی که پیش آید توان خورد | نه هرچ از دست برخیزد توان کرد | |
نه هر دستی که تیغ نیز دارد | به خون خلق دست آویز دارد | |
من این خواری ز خود بیم نه از تو | گناه از بخت بد بینم نه از تو | |
جرس بیوقت جنبانید کوسم | دهل بی وقت زد بانگ خروسم | |
وگرنه در دمه سوزم که دیدی | چنین روزی بدین روزم که دیدی | |
غلط گفتم که عشقست این نه شاهی | نباشد عشق بیفریاد خواهی | |
بکن چندان که خواهی ناز بر من | مزن چون راندگان آواز بر من | |
اگر بر من به سلطانی کنی ناز | بگو تا خط به مولائی دهم باز | |
اگر گوشم بگیری تا فروشی | کنم در بیعت بیعت خموشی | |
و گر چشمم کنی سر پیش دارم | پس این چشم دگر در پیش آرم | |
کمر بندیت را بینم به خونم | کله داریت را دانم که چونم | |
اگر گردم سرم بر خنجر از تو | به سر گردم نگردانم سر از تو | |
مرا هم جان توئی هم زندگانی | گر آخر کس نمیداند تو دانی | |
به هشیاری و مستی گاه و بیگاه | نکردم جز خیالت را نظرگاه | |
کسی جز من گر این شربت چشیدی | سر و کارش به رسوائی کشیدی | |
به خلوت جامه از غم میدریدم | به زحمت جامه نو میبریدم | |
بدان تا لشگر از من برنگردد | بنای پادشاهی در نگردد | |
نه رندی بودهام در عشق رویت | که طنبوری به دست آیم به کویت | |
جهانداور منم در کار سازی | جهاندار از کجا و عشق بازی | |
ولی چون نام زلفت میشنیدم | به تاج و تخت بوئی میخریدم | |
به تن با دیگری خرسند بودم | ز دل تا جان ترا دربند بودم | |
به فتوای کژی آبی نخوردم | برون از راستی کاری نکردم | |
اگر گامی زدم در کامرانی | جوان بودم چنین باشد جوانی |