نظامی (خسرو و شیرین)/جوابش داد سرو لاله رخسار
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | نظامی (خسرو و شیرین) (جوابش داد سرو لاله رخسار) از نظامی |
' |
جوابش داد سرو لاله رخسار | که دایم باد دولت بر جهاندار | |
فلک بند کمر شمشیر بادت | تن پیل و شکوه شیر بادت | |
سری کز طوق تو جوید جدائی | مباد از بند بیدادش رهائی | |
به چشم نیک بینادت نکو خواه | مبادا چشم بد را سوی تو راه | |
مزن طعنه که بر بالا زدی تخت | کنیزان ترا بالا بود رخت | |
علم گشتم به تو در مهربانی | علم بالای سر بهتر تو دانی | |
من آن گردم که از راه تو آید | اگر گرد تو بالا رفت شاید | |
تو هستی از سر صاحب کلاهی | نشسته بر سریر پادشاهی | |
من ار عشقت بر آورده فغانی | به بامی بر چو هندو پاسبانی | |
جهانداران که ترکان عام دارند | به خدمت هندوئی بر بام دارند | |
من آن ترک سیه چشمم بر این بام | که هندوی سپیدت شد مرا نام | |
و گر بالای مه باشد نشستم | شهنشه را کمینه زیر دستم | |
دگر گفتی که آنان کار جمندند | چنین بر روی مهمان در نبندند | |
نه مهمانی توئی باز شکاری | طمع داری به کبک کوهساری | |
و گر مهمانی اینک دادمت جای | من اینک چون کنیزان پیش بر پای | |
به صاحب ردی و صاحب قبولی | نشاید کرد مهمان را فضولی | |
حدیث آنکه در بستم روا بود | که سرمست آمدن پیشم خطا بود | |
چو من خلوت نشین باشم تو مخمور | ز تهمت رای مردم کی بود دور | |
ترا بایست پیری چند هشیار | گزین کردن فرستادن بدین کار | |
مرا بردن به مهد خسرو آیین | شبستان را به من کردن نو آیین | |
چو من شیرین سواری زینی ارزد | عروسی چون شکر کاوینی ارزد | |
تو میخواهی مگر کز راه دستان | به نقلانم خوری چون نقل مستان | |
به دست آری مرا چون غافلان مست | چو گل بوئی کنی اندازی از دست | |
مکن پرده دری در مهد شاهان | ترا آن بس که کردی در سپاهان | |
تو با شکر توانی کرد این شور | نه با شیرین که بر شکر کند زور | |
شکر ریز ترا شکر تمام است | که شیرین شهد شد وین شهد خام است | |
دو لختی بود در یک لخت بستند | ز طاووس دو پر یک پر شکستند | |
دو دلبر داشتن از یکدلی نیست | دو دل بودن طریق عاقلی نیست | |
سزاوار عطارد شد دو پیکر | تو خورشیدی تو را یک برج بهتر | |
رها کن نام شیرین از لب خویش | که شیرینی دهانت را کند ریش | |
تو از عشق من و من بینیازی | به من بازی کنی در عشقبازی | |
مزن شمشیر بر شیرین مظلوم | ترا آن بس که بردی نیزه در روم | |
چو سلطان شو که با یک گوی سازد | نه چون هندو که باده گوی بازد | |
زده گوئی بده سوئیست ناورد | ز یک گوئی به یک گوئی رسد مرد | |
مرا از روی تو یک قبله در پیش | ترا قبله هزار از روی من بیش | |
اگر زیبا رخی رفت از کنارت | ازو زیباتر اینک ده هزارت | |
ترا مشگوی مشگین پر غزالان | میفکن سگ بر این آهوی نالان | |
ز دور اندازی مشکوی شاهم | که در زندان این دیر است چاهم | |
شوم در خانه غمناکی خویش | نگه دارم چو گوهر پاکی خویش | |
گل سر شوی ازین معنی که پاکست | بسر برمیکنندش گرچه خاکست | |
بیاساید همه شب مرغ و ماهی | ثنیاسایم من از جانم چه خواهی | |
منم چون مرغ در دامی گرفته | دری در بسته و بامی گرفته | |
چو طوطی ساخته با آهنین بند | به تنهائی چو عنقا گشته خرسند | |
تو در خرگاه و من در خانه تنگ | ترا روزی بهشت آمد مرا سنگ | |
چو من با زخم خو کردم درین خار | نه مرهم باد در عالم نه گلزار | |
دور روز عمر اگر داد است اگر دود | چنان کش بگذرانی بگذرد زود | |
بلی چون رفت باید زین گذرگاه | ز خارا به بریدن تا ز خرگاه | |
برین تن گو حمایل بر فلک بست | به سرهنگی حمایل چون کنی دست | |
به گوری چون بری شیر از کنارم | که شیرینم نه آخر شیر خوارم | |
نه آن طفلم که از شیرین زبانی | به خرمائی کلیجم را ستانی | |
درین خرمن که تو بر تو عتابست | به یک جو با منت سالی حسابست | |
چو زهره ارغنونی را که سازم | بیازارم نخست آنگه نوازم | |
چو آتش گرچه آخر نور پاکم | به اول نوبت آخر دودناکم | |
نخست آتش دهد چرخ آنگهی آب | به حال تشنگان در بین و دریاب | |
به فیاضی که بخشد با رطب خار | که بیخارم نیابد کس رطبوار | |
رطب بیاستخوان آبی ندارد | چو مه بیشب و من شیرینم ای شاه | |
بسی هم صحبتت باشد درین پوست | ولیکن استخوان من مغزم ای دوست | |
تو در عشق من از مالی و جاهی | چه دیدی جز خداوندی و شاهی | |
کدامین ساعت از من یاد کردی | کدامین روزم از خود شاد کردی | |
کدامین جامه بر یادم دریدی | کدامین خواری از بهرم کشیدی | |
کدامین پیک را دادی پیامی | کدامین شب فرستادی سلامی | |
تو ساغر میزدی با دوستان شاد | قلم شاپور میزد تیشه فرهاد |