نظامی (خسرو و شیرین)/بزرگ امید چون گلبرگ بشکفت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | نظامی (خسرو و شیرین) (بزرگ امید چون گلبرگ بشکفت) از نظامی |
' |
بزرگ امید چون گلبرگ بشکفت | چهل قصه به چل نکته فرو گفت | |
گاو شنزبه و شیر | نخستین گفت کز خود بر حذر باش | |
چو گاو شنزبه زان شیر جماش | نجاری بوزینه | |
هوا بشکن کزو یاری نیاید | که از بوزینه نجاری نیاید | |
روباه و طبل | بتلبیس آن توانی خورد ازین راه | |
کزان طبل دریده خورد روباه | زاهد ممسک خرقه به دزد باخته | |
مکن تا در غمت ناید درازی | چو زاهد ممسکی در خرقه بازی | |
زاغ و مار | مخور در خانه کس هیچ زنهار | |
که با تو آن کند کان زاغ با مار | مرغ ماهی خوار و خرچنگ | |
همان پاداش بینی وقت نیرنگ | که ماهی خوار دید از چنگ خرچنگ | |
خرگوش و شیر | ربا خواری مکن این پند بنیوش | |
که با شیر رباخور کرد خرگوش | سه ماهی و رستن یکی از شست | |
به خود کشتن توان زین خاکدان رست | چنانک آن پیرماهی زافت شست | |
سازش شغال و گرگ و زاغ بر کشتن شتر | شغال و گرگ و زاغ این ساز کردند | |
که از شخصی شتر سرباز کردند | طیطوی با موج دریا | |
به چاره کین توان جستن ز اعدا | چنان کان طیطوی از موج دریا | |
بط و سنگ پشت | بسا سر کز زبان زیرزمین رفت | |
کشف را با بطان فصلی چنین رفت | مرغ و کپی و کرم شبتاب | |
ز نااهلان همان بینی در این بند | که دید آن ساده مرغ از کپیی چند | |
بازرگان دانا و بازرگان نادان | به حیلت مال مردم خورد نتوان | |
چو بازرگان دانا مال نادان | غوک و مار و راسو | |
چو بر دانا گشادی حیله را در | چو غوک مارکش در سر کنی سر | |
موش آهن خوار و باز کودک بر | حیل بگذار و مشنو از حیل ساز | |
که موش آهن خورد کودک برد باز | زن و نقاش چادر سوز | |
چو نقش حیله بر چادر نشانی | بدان نقاش چادر سوز مانی | |
طبیب نادان که دارو را با زهر آمیخت | ز دانا تن سلامت بهر گردد | |
علاج از دست نادان زهر گردد | کبوتر مطوقه و رهانیدن کبوتران از دام | |
به دانائی توان رستن ز ایام | چو آن مرغ نگارین رست از آن دام | |
هم عهدی زاغ و موش و آهو و سنگ پشت | مکن شوخی وفاداری در آموز | |
ز موش دام در زاغ دهن دوز | موش و زاهد و یافتن زر | |
مبریک جوز کشت کس به بی داد | که موش از زاهد ارجو برد زر داد | |
گرگی که از خوردن زه کمان جان داد | مشو مغرور چون گرگ کمان گیر | |
که بر دل چرخ ناگه میزند تیر | زاغ و بوم | |
رها کن کاین حمال محروم | نسازد با خرد چون زاغ با بوم | |
راندن خرگوش پیلان را از چشمه آب | مبین از خرد بینی خصم را خرد | |
ز پیلان بین که خرگوش آب چون برد | گربه روزه دار با دارج و خرگوش | |
ز حرص و زرق باید روی برتافت | ز روزه گربه روزی بین که چون یافت | |
ربودن دزد گوسفند زاهد را بنام سگ | کسی کاین گربه باشد نقش بندش | |
نهد داغ سگی بر گوسپندش | شوهر و زن و دزد | |
ز فتنه در وفا کن روی در روی | چنان کز بیم دزد آن زن در آن شوی | |
دیو و دزد و زاهد | رهی چون باشد از خصمانت ناورد | |
چنان کز دیو و دزد آن پارسا مرد | زن و نجار و پدرزن | |
چه باید چشم دل را تخته بردوخت | چو نجاری که لوح از زن در آموخت | |
برگزیدن دختر موش نژاد موش را | اگر بد نیستی با بد مشو یار | |
چنان کان موش نسل آدمی خوار | بوزینه و سنگ پشت | |
به وا گشتن توانی زین طرف رست | که کپی هم بدین فن زان کشف رست | |
فریفتن روباه خر را و به شیر سپردن | چو خر غافل نباید شد درین راه | |
کزین غفلت دل خر خورد روباه | زاهد نسیه اندیش و کوزه شهد و روغن | |
حساب نسیههای کژ میندیش | چو زان حلوای نقد آن مرد درویش | |
کشتن زاهد راسوی امین را | به ار بر غدر آن زاهد کنی پشت | |
که راسوی امین را بیگنه کشت | کشتن کبوتر نر کبوتر ماده را | |
مزن بیپیشبینی بر کس انگشت | چنان کان نر کبوتر ماده را کشت | |
بریدن موش دام گربه را | به هشیاری رهان خود را از این غار | |
چو موش آن گربه را از دام تیمار | قبره با شاه و شاهزاده | |
برون پر تا نفرسائی درین بند | چو مرغ قبره زین قبه چند | |
شغال زاهد و سعایت جانوران پیش شیر | به صدق ایمن توانی شد ز شمشیر | |
چو آن زاهد شغال از خشم آن شیر | سیاح و زرگر و مار | |
تو نیکی کن مترس از خصم خونخوار | به نیکی برد جان سیاح از آن مار | |
چهار بچه بازرگان و برزگر و شاهزاده و توانگر | به قدر مرد شد روزی نهاده | |
ز بازرگان بچه تا شاهزاده | رفتن شیر به شکار و شکار شدن بچههای او | |
به خونخواری مکن چنگال را تیز | کز این بیبچه گشت آن شیر خونریز | |
چو بر گفت این سخن پیر سخنسنج | دل خسرو حصاری شد بر این گنج | |
پشیمان شد ز بدعتهای بیداد | سرای عدل را نو کرد بنیاد |