ناصر خسرو (قصاید)/چون همی بودهها بفرساید
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | ناصر خسرو (قصاید) (چون همی بودهها بفرساید) از ناصر خسرو |
' |
چون همی بودهها بفرساید | بودنی از چه میپدید آید؟ | |
زانکه او بوده نیست و سرمدی است | کانچه بوده شود نمیپاید | |
وانچه نابوده نافزوده بود | نافزوده چگونه فرساید؟ | |
پس جهان تا ابد بفرساید | گر نفرساید ایچ نفزاید | |
گرهی را که دست یزدان بست | کی تواند کسی که بگشاید؟ | |
ننگری کاین چهار زن هموار | همی از هفتشوی چون زاید؟ | |
هر کسی جز خدای در عالم | گر به جای زنان بود شاید | |
وین کهن گشته گند پیر گران | دل ما می چگونه برباید! | |
ای خردمند، پس گمان تو چیست | کاین دوان آسیا کی آساید؟ | |
آنگهی کانچه نیست بوده شود | یا چو این بودهها فرو ساید؟ | |
دل به بیهودهای مکن مشغول | که فلان ژاژ خای میخاید | |
در طعامی چرا کنی رغبت | که اگر زان خوری تو بگزاید؟ | |
گر بماند جهان چه سود تو را؟ | ور نماند تو را چه میباید؟ | |
هر که رغبت کند در این معنی | دل بباید که پاک بزداید | |
زانکه چون دست پاک باشد سخت | همی از انگبین نیالاید | |
گرد این کار جز که دانا را | گشتن او خرد نفرماید | |
وانکه با زشتروی دیبه و خز | گر چه خوب است خود بننماید | |
هر که مر نفس را به آتش عقل | از وبال و بزه بپالاید | |
شاید آنگه کز این جوال به کیل | اندک اندک برو بپیماید | |
و گرش نیست مایه، بر خیره | آسمان را به گل نینداید | |
نرسد برچنین معانی آنک | حب دنیا رخانش بمخاید | |
ای گراینده سوی این تلبیس | شعر من سوی تو چه کار آید؟ | |
تو که بر خویشتن نبخشایی | جز تو بر تو چگونه بخشاید؟ | |
گر دل تو چنانکه من خواهم | مر چنین کار را بیاراید | |
تبر پند من به جهد و به رفق | شاخ جهل تو را بپیراید | |
منگر سوی آن کسی که زبانش | جز خرافات و فریه ندارید | |
بخلد پند چشم جهل چنانک | روی بدبخت دیبه بشخاید |