ناصر خسرو (قصاید)/من دگرم یا دگر شدهاست جهانم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | ناصر خسرو (قصاید) (من دگرم یا دگر شدهاست جهانم) از ناصر خسرو |
' |
من دگرم یا دگر شدهاست جهانم | هست جهانم همان و من نه همانم | |
تاش همی جستم او به طبع همی جست | از من و من زو کنون به طبع جهانم | |
پس نه همانم من و جهان نه همان است | زانکه جهان چون من است من چو جهانم | |
عالم کان بود و منش زر و کنون من | زر سخن را به نفس ناطقه کانم | |
ای عجبی خلق را چه بود که ایدون | سخت بترسند می ز نام و نشانم؟ | |
آب کسی ریخته نشد زپی من | نان به ستم من همی ز کس نستانم | |
هیچ جوان را به قهر پیر نکردم | پس به چه دشمن شدند پیر و جوانم؟ | |
خطبه نجستم به کاشغر نه به بغداد | بد به چه گوید همی خلیفت و خانم؟ | |
گر طمعی نیستم به خون و به مردار | چونکه چنین دشمنان شدند سگانم؟ | |
گرت نخوانم مدیح، تو که امیری | نیز به مهمان و خان خویش مخوانم | |
گر تو بخوانی مرا، امیر ندانمت | ورت بخوانم مدیح، مرد مدانم | |
نامهی آزادی آمده است سوی من | پنهان در دل زخالق دل و جانم | |
بند ز من برگرفته آمد، ازین است | کایچ نجبند همی به پیش میانم | |
تا به من این منت از خدای نپیوست | بنده همی داشتی فلان و فلانم | |
رنج و عنای جهان کشیدم و اکنون | نیز نتابد سوی عناش عنانم | |
تو که ندانیش هم برو سپس او | من که بدانستمش چگونه ندانم؟ | |
سفله نگردد مطیع تاش نرانی | سفله جهان را ازین همیشه برانم | |
سفله جهان را به سفلگان بسپردم | کو به سرایش چنانکه زو به فغانم | |
ای طلبیده جهان مرا مطلب هیچ | گم شده انگار از میان و کرانم | |
تو به شتاب از پس زمانه دوانی | من به ستور از در زمانه رمانم | |
نه چو من از غم به دم تو باد خزانی | نه چو تو من مدحگوی حسن خزانم | |
وانکه دهان تو خوش بدو شود و تر | خشک کند باد او ز بیم دهانم | |
روز ندامت ز بد بس است ندیمم | شب به عبادت قرین بس است قرانم | |
ای همه ساله دنان بگرد دنان در | من نه بگرد دنانم و نه دنانم | |
من که زخون حسین پرغم و دردم | شاد چگونه کنند خون رزانم؟ | |
از تو بدین کارها بماندم شاید | گرچه نشاید همی که از تو بمانم | |
من ز تو دورم چو هرچه کرد ز افعال | دست و زبانت، نکرد دست و زبانم | |
نفس لطیفم رها شدهاست اگر چند | زیر زمان است این کثیف و گرانم | |
سوی حکیمان فریشته است روانم | ورچه به چشم تو مردم است عیانم | |
هیکل من دان علم فریشتگان را | ورچه به یمگان ز شر دیو نهانم | |
ملک سلیمان اگر ببرد یکی دیو | با سپهی دیو، من چه کرد توانم؟ | |
بر رمهی علم خوار در شب دنیی | از قبل موسی زمانه شبانم | |
هیچ شبان بیعصا و کاسه نباشد | کاسهی من دفتر و عصاست لسانم | |
نان شریعت خوری چو پیش من آئی | نرم بیاغشته زیر شیر بیانم | |
ای بسوی خویش کرده صورت من زشت | من نه چنانم که میبرند گمانم | |
آینهام من، اگر تو زشتی زشتم | ور تو نکوئی نکوست صورت و سانم | |
علم بیاموز تام عالم یابی | تیغ گهردار شو که منت فسانم | |
در سخنم تخم مردمی بسرشته است | دست خدای جهان امام زمانم | |
زیر درخت من آی اگرت مراد است | کهت زبر شاخ مردمی بنشانم | |
کشت خرد را به باغ دین حق اندر | تازه کنم کز سخن چو آب روانم | |
ور بنشیند برو غبار شیاطین | گرد به پندی چو در ازو بفشانم | |
دیو هگرز آبروی من نبرد زانک | روی بدو دارد آب داده سنانم | |
تیر مرا جز سخن نباشد پیکان | تیر قلم را بنان بس است کمانم | |
گر عدوی من به مشرق است ز مغرب | تیر خود آسان بدو روان برسانم |