ناصر خسرو (قصاید)/جهانا عهد با من جز چنین بستی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | ناصر خسرو (قصاید) (جهانا عهد با من جز چنین بستی) از ناصر خسرو |
' |
جهانا عهد با من جز چنین بستی | نیاری یاد از آن پیمان که کردهستی | |
اگر فرزند تو بودم چرا ایدون | چو بد مهران ز من پیوند بگسستی؟ | |
فرود آوردی آنچهش خود برآوردی | گسستی هرچه کان را خود بپیوستی | |
بسی بسته شکستی پیش من، پس چون | نگوئی یک شکستهی خویش کی بستی؟ | |
بگوئی وانگهی از گفته برگردی | بدان ماند که گوئی بیهش و مستی | |
نگار کودکی را کهش به من دادی | به آب پیری از رویم فرو شستی | |
چه کردم چون نسازد طبع تو با من؟ | بدان ماند که گوئی نایم و پستی | |
ز رنج تو نرستم تا برستم من | چه چیزی تو که نه رستی و نه رستی؟ | |
وگر چند از تو سختی بینم و محنت | ندارم دست باز از تو بدین سستی | |
بکوشم تا ز راه طاعت یزدان | به بامت بر شوم روزی از این پستی | |
به عهد ایزدی چون من وفا کردم | ندارم باک اگر تو عهد بشکستی | |
به شستم سال چون ماهی در شستم | به حلقم در تو، ای شستم، قوی شستی | |
زمانه هرچه دادت باز بستاند | تو، ای نادان تن من، این ندانستی | |
شکم مادرت زندان اول بودت | که اینجا روزگاری پست بنشستی | |
گمان بردی که آن جای قرار توست | ازان بهتر نه دانستی و نه جستی | |
جهان یافتی با راحت و روشن | چو زان تنگی و تاریکی برون جستی | |
بدان ساعت که از تنگی رها گشتی | شنودهستی که چون بسیار بگرستی؟ | |
ز بیم آنکه جای بتر افتادی | ندانستی کهت این به زان کزو رستی | |
چه خانه است این کزو گشت این گشن لشکر | یکی هندو یکی سگزی یکی بستی | |
اگر نه بیهش و مستی ز نادانی | از اینجا چون نگیرد مر تو را مستی ؟ | |
چو شاخ تر بررستی و چون نخچیر | ر بر جستی و شست از سالیان رستی | |
به گاه معصیت بر اسپ ناشایست | و نابایست مر کس را نپایستی | |
کنون زینجا هم از رفتن همی ترسی | نگشتی سیر از این عمری که اندستی | |
چرا آن را کهت او کرد این بلند ایوان | به طوع و رغبت ای هشیار نپرستی؟ | |
از این پنجاه و نه بنگر چه بد حاصل | تو را اکنون که حاصل بر سر شستی | |
وزینجا چون توان و دست گه داری | چرا زی دشت محشر توشه نفرستی؟ | |
چرا امروز چیزی باز پس ننهی؟ | چرا نندیشی از بیم تهیدستی؟ | |
که دیو توست این عالم فریبنده | تو در دل دیو ناکس را نپیخستی | |
به دست دیو دادی دل خطا کردی | به دست دیو جان خویش را خستی | |
به جای خویش بد کردی چو بد کردی | کرا شانی چو مر خود را نشایستی؟ | |
به کستی با فلک بیرون چرا رفتی؟ | کجا داری تو با او طاقت کستی؟ | |
عدوی تو تن است ای دل حذر کن زو | نتاوی با کس ار با او نتاوستی | |
کمر بسته همی تازی و مینازی | کمر بسته چنین درخورد و بایستی | |
تو با ترسا به یک نرخی سوی دانا | اگرچه تو کمر بستی و او کستی | |
تو را جایی است بس عالی و نورانی | چو بیرون جستی از جای بدین گستی | |
بیاموزی قیاس عقلی از حجت | اگر مرد قیاس حجتی هستی | |
تفکر کن که تو مر بودنیها را | چو بندیشی ز حال بود فهرستی |