منوچهری (قصاید و قطعات)/بر لشکر زمستان نوروز نامدار
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | منوچهری (قصاید و قطعات) (بر لشکر زمستان نوروز نامدار) از منوچهری |
' |
بر لشکر زمستان نوروز نامدار | کردهست رای تاختن و قصد کارزار | |
وینک بیامدهست به پنجاه روز پیش | جشن سده، طلایهی نوروز و نوبهار | |
آری هر آنگهی که سپاهی شود به رزم | ز اول به چند روز بیاید طلایهدار | |
این باغ و راغ ملکت نوروز ماه بود | این کوه و کوهپایه و این جوی و جویبار | |
جویش پر از صنوبر و کوهش پر از سمن | راغش پر از بنفشه و باغش پر از بهار | |
نوروز ازین وطن، سفری کرد چون ملک | آری سفر کنند ملوکان نامدار | |
چون دید ماهیان زمستان که در سفر | نوروز مه بماند قریب مهی چهار | |
اندر دوید و مملکت او بغارتید | با لشکری گران و سپاهی گزافه کار | |
برداشت تاجهای همه تارک سمن | برداشت پنجههای همه ساعد چنار | |
بستد عمامههای خز از سبز ضیمران | بشکست حقههای زر و در میوهدار | |
در باغها نشاند، گروه از پس گروه، | در راغها کشید، قطار از پس قطار، | |
زین خواجگان پنبه قبای سپید پر | زین زنگیان سرخ دهان سیاهکار | |
باد شمال چون ز زمستان چنین بدید | اندر تک ایستاد چو جاسوس بیقرار | |
نوروز را بگفت که در خاندان ملک | از فر و زینت تو که پیرار بود و پار | |
بنگاه تو سپاه زمستان بغارتید | هم گنج شایگانت و هم در شاهوار | |
معشوقگانت را، گل و گلنار و یاسمن | از دست یاره بربود از گوش گوشوار | |
خنیاگرانت، فاخته و عندلیب را | بشکست نای در کف و طنبور درکنار | |
نوروز ماه گفت: به جان و سر امیر | کز جان دی برآرم تا چند گه دمار | |
گرد آورم سپاهی دیبای سبز پوش | زنجیر زلف و سرو قد و سلسله عذار | |
از ارغوان کمر کنم، از ضیمران زره | از نارون پیاده و از ناروان سوار | |
قوس قزح کمان کنم، از شاخ بید تیر | از برگ لاله رایت و از برق ذوالفقار | |
از ابر پیل سازم و از باد پیلبان | وز بانگ رعد آینهی پیل بیشمار | |
نوروز پیش از آنکه سراپرده زد به در | با لعبتان باغ و عروسان مرغزار | |
این جشن فرخ سده را چون طلایگان | از پیش خویشتن بفرستاد کامگار | |
گفتا: برو به نزد زمستان به تاختن | صحرا همینورد و بیابان همیگذار | |
چون اندرو رسی به شب تیرهی سیاه | زین آتشی بلند برافروز زروار | |
این عزم جنبش و نیت من که کردهام | نزد شهنشه ملکان بر به اسکدار | |
از من خدایگان همه شرق و غرب را | در ساعت این خبر بگزار، ای خبرگزار | |
زنهار تا نگویی با او حدیث من | تو برزبان خویش، دگر باره زینهار | |
زیرا که هست حشمت او، بیش از آنکه تو | با وی سخن مواجهه گویی و آشکار | |
با حاجبی بگوی نهانی تو این حدیث | تا حاجب این سخن برساند به شهریار | |
گو: ای گزیدهی ملک هفت آسمان! | ای خسرو بزرگ و امیر بزرگوار! | |
پنجاه روز ماند که تا من چو بندگان | در مجلس تو آیم، با گونه گون نثار | |
با فال فرخ آیم و بادولت بزرگ | با فرخجسته طالع و فرخنده اختیار | |
با صدهزار جام می سرخ مشکبوی | با صدهزار برگ گل سرخ کامگار | |
با عندلیبکان کله سرخ چنگزن | با یاسمینکان بسد روی مشکبار | |
تا تو گهی به زیر گل و گاه زیر بید | گه زیر ارغوان و گهی زیر گلنار | |
مستی کنی و باده خوری سال و سالیان | شکر گزی و نوش مزی شاد و شادخوار | |
بر سبزهی بهار نشینی و مطربت | بر سبزهی بهار زند «سبزهی بهار» | |
ملک جهان بگیری، از قاف تا به قاف | مال جهان ببخشی، از عود تا به قار | |
توران بدان پسر دهی، ایران بدین پسر | مشرق بدین قبیله و مغرب بدان تبار | |
سیصد هزار شهر کنی، به ز قیروان | سیصد هزار باغ کنی، به ز قندهار | |
سیصد وزیر گیری، بیش از بزرگمهر | سیصد امیر بندی، بیش از سپندیار | |
اندر عراق بزم کنی، در حجاز رزم | اندر عجم مظالم و اندر عرب شکار | |
بابل کنی سرایچهی مطربان خویش | خلخ کنی وثاق غلامان میگسار | |
افریقیه صطبل ستوران بارگیر | عموریه کریزگه باز و بازدار | |
باغ ارم شراع تو باشد، به روز خوان | بیتالحرم رواق تو باشد به روز بار | |
مهتر بود خزانهی زر تو از خزر | بهتر بود قمطرهی عود تو از قمار | |
زرادخانهی تو بود هشتصد کلات | انبارخانهی تو بود هفتصد حصار | |
قیصر شرابدار تو چیپال پاسبان | خاقان رکابدار تو فغفور پردهدار | |
وانانکه مفسدان جهانند و مرتدان | از ملت محمد و توحید کردگار | |
مر مهترانشان را زنده کنی به گور | مر کهترانشان را زنده کنی به دار | |
جیحون گذاره کردی، سیحون کنی گذر | زان سو مدار کردی، زین سو کنی مدار | |
پل برنهادن تو به جیحون نبود پل | غل بود بود بر نهاده به جیحون بر، استوار | |
جز تو نبست گردن جیحون کسی به غل | واندر نراند پیل به جیحون درون هزار | |
دو سال، یا سه سال در آن بود، تا ببست | جسری بر آب جیحون، محمود نامدار | |
در مدت دو هفته ببستی تو ای ملک | جسری بر آب جیحون، به زان هزاربار | |
دریا بد، آن سپه که به جیحون گذاشتی | دریا نکرده بود به جیحون کسی گذار | |
سالار خانیان را، با خیل و با خدم | کردی همه نگون و نگونبخت و خاکسار | |
تا بر کسی گرفته نباشد خدای خشم | پیش تو ناید و نکند با تو چارچار | |
بوری تگین که خشم خدای اندرو رسید | او را از آن دیار دوانید باین دیار | |
تا گنج او خراب شد و خیل او اسیر | تا روز او سیاه شد و جان او فگار | |
او مار بود و مار چو آهنگ او کنی | اندر جهد ز بیم به سوراخ تنگ غار | |
گر شاه ما نکشت ورا بود از آن قبل | کز عار و ننگ هیچ امیری نکشته مار | |
یارب! هزار سال ملک را بقا دهی | در عز و در سلامت و در یمن و در یسار | |
در زینهار خویش بداری و بند خویش | او را و خانمان و منش را به روزگار | |
از روی او و روی همه اولیای او | مکروه باز داری، ای ذوالجلال بار |