منوچهری (قصاید و قطعات)/آمد ای سید احرار! شب جشن سده
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | منوچهری (قصاید و قطعات) (آمد ای سید احرار! شب جشن سده) از منوچهری |
' |
آمد ای سید احرار! شب جشن سده | شب جشن سده را حرمت، بسیار بود | |
برفروز آتش برزین که درین فصل شتا | آذر برزین پیغمبر آذار بود | |
آتشی باید چونانکه فراز علمش | برتر از دایرهی گنبد دوار بود | |
چون ز گردون بر ازین سلسلهی زر اندود | قرص خورشید، فرو خفته، نگونسار بود | |
آتش و دود چو دنبال یکی طاووسی | که بر اندوده به طرف دم او قار بود | |
وان شرر گویی طاووس به گرد دم خویش | لل خرد فتالیده به منقار بود | |
چون یکی خیمهی مرجان ز برش نافهی مشک | که سمنبرگ بر آن نافهی عطار بود | |
یا چو زرین شجری در شده اطراف شجر | که بر او بر ثمر از لل شهوار بود | |
باغبان این شجر از جای بجنباند سخت | تا فرو بارد باری که براشجار بود | |
می خور ای سید احرار، شب جشن سده | باده خوردن بلی از عادت احرار بود | |
زان می ناب، که تا داری در دست و چراغ | باز دانستنشان از هم دشوار بود | |
هرکه را کیسه گران ، سخت گرانمایه بود | هرکه را کیسه سبک ، سخت سبکسار بود | |
من بر خواجه روم تا دهدم سیم بسی | تا مرا نیز به نزدیک تو مقدار بود | |
هست جبار ولیکن متواضع گه جود | متواضع که شنیدهست که جبار بود | |
طالب شعر و جوانمردترین همه خلق | آن جوانمردست کو طالب اشعار بود |