منوچهری (قصاید و قطعات)/آفرین زان مرکب شبدیز فعل رخش خوی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | منوچهری (قصاید و قطعات) (آفرین زان مرکب شبدیز فعل رخش خوی) از منوچهری |
' |
آفرین زان مرکب شبدیز فعل رخش خوی | اعوجی مادرش و آن مادرش را یحموم شوی | |
گاه بر رفتن چو مرغ و گاه پیچیدن چو مار | گاه رهواری چو کبک و گاه برجستن چو گوی | |
چون نهنگان اندرآب و چون پلنگان بر جبال | چون کلنگان در هوا و همچو طاووسان به کوی | |
در شود بیزخم و زجر و در شود بیترس و بیم | همچو آذرشست، بتش همچو مرغابی، به جوی | |
پی ز قوس و فش ز درع و رگ ز موی و تن ز کوه | سر ز نخل و دم ز حبل و برزسنگ و سم ز روی | |
دیر خواب و زود خیز و تیز سیر و دور بین | خوش عنان و کش خرام و پاکزاد و نیکخوی | |
سخت پای و ضخم ران و راست دست و گرد سم | تیزگوش و پهن پشت و نرم چرم و خرد موی | |
ابر سیر و باد گرد و رعد بانگ و برق جه | کوه کوب و سهل بر و شخ نورد و راهجوی | |
گور ساق و شیر زهره، یوز تاز و غرم تک | پیل گام و کرگ سینه، رنگ تاز و گرگ پوی | |
تیزچشم، آهن جگر، فولاد دل، کیمخت لب | سیم دندان، چاه بینی، ناوه کام و لوح روی | |
نیزه و تیغ و کمند و ناچخ و تیر وکمان | گردن و گوش و دم و سم و زهار و ساق اوی | |
اینچنین اسبی مرا دادهست بی زین شهریار | اسب بیزین همچنان باشد که بیدسته سبوی |