مثنوی معنوی/یافتن عاشق معشوق را و بیان آنک جوینده یابنده بود کی و من یعمل مثقال ذرة خیرا یره
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر سوم مثنوی (یافتن عاشق معشوق را و بیان آنک جوینده یابنده بود کی و من یعمل مثقال ذرة خیرا یره) از مولوی |
' |
کان جوان در جست و جو بد هفت سال | از خیال وصل گشته چون خیال | |
سایهی حق بر سر بنده بود | عاقبت جوینده یابنده بود | |
گفت پیغامبر که چون کوبی دری | عاقبت زان در برون آید سری | |
چون نشینی بر سر کوی کسی | عاقبت بینی تو هم روی کسی | |
چون ز چاهی میکنی هر روز خاک | عاقبت اندر رسی در آب پاک | |
جمله دانند این اگر تو نگروی | هر چه میکاریش روزی بدروی | |
سنگ بر آهن زدی آتش نجست | این نباشد ور بباشد نادرست | |
آنک روزی نیستش بخت و نجات | ننگرد عقلش مگر در نادرات | |
کان فلان کس کشت کرد و بر نداشت | و آن صدف برد و صدف گوهر نداشت | |
بلعم باعور و ابلیس لعین | سود نامدشان عبادتها و دین | |
صد هزاران انبیا و رهروان | ناید اندر خاطر آن بدگمان | |
این دو را گیرد که تاریکی دهد | در دلش ادبار جز این کی نهد | |
بس کسا که نان خورد دلشاد او | مرگ او گردد بگیرد در گلو | |
پس تو ای ادبار رو هم نان مخور | تا نیفتی همچو او در شور و شر | |
صد هزاران خلق نانها میخورند | زور مییابند و جان میپرورند | |
تو بدان نادر کجا افتادهای | گر نه محرومی و ابله زادهای | |
این جهان پر آفتاب و نور ماه | او بهشته سر فرو برده به چاه | |
که اگر حقست پس کو روشنی | سر ز چه بردار و بنگر ای دنی | |
جمله عالم شرق و غرب آن نور یافت | تا تو در چاهی نخواهد بر تو تافت | |
چه رها کن رو به ایوان و کروم | کم ستیز اینجا بدان کاللج شوم | |
هین مگو کاینک فلانی کشت کرد | در فلان سالی ملخ کشتش بخورد | |
پس چرا کارم که اینجا خوف هست | من چرا افشانم این گندم ز دست | |
و آنک او نگذاشت کشت و کار را | پر کند کوری تو انبار را | |
چون دری میکوفت او از سلوتی | عاقبت در یافت روزی خلوتی | |
جست از بیم عسس شب او به باغ | یار خود را یافت چون شمع و چراغ | |
گفت سازندهی سبب را آن نفس | ای خدا تو رحمتی کن بر عسس | |
ناشناسا تو سببها کردهای | از در دوزخ بهشتم بردهای | |
بهر آن کردی سبب این کار را | تا ندارم خوار من یک خار را | |
در شکست پای بخشد حق پری | هم ز قعر چاه بگشاید دری | |
تو مبین که بر درختی یا به چاه | تو مرا بین که منم مفتاح راه | |
گر تو خواهی باقی این گفت و گو | ای اخی در دفتر چارم بجو |