مثنوی معنوی/کرامات آن درویش کی در کشتی متهمش کردند
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر اول مثنوی (کرامات آن درویش کی در کشتی متهمش کردند) از مولوی |
' |
بود درویشی درون کشتیی | ساخته از رخت مردی پشتیی | |
یاوه شد همیان زر او خفته بود | جمله را جستند و او را هم نمود | |
کین فقیر خفته را جوییم هم | کرد بیدارش ز غم صاحبدرم | |
که درین کشتی حرمدان گم شدست | جمله را جستیم نتوانی تو رست | |
دلق بیرون کن برهنه شو ز دلق | تا ز تو فارغ شود اوهام خلق | |
گفت یا رب مر غلامت را خسان | متهم کردند فرمان در رسان | |
چون بدرد آمد دل درویش از آن | سر برون کردند هر سو در زمان | |
صد هزاران ماهی از دریای ژرف | در دهان هر یکی دری شگرف | |
صد هزاران ماهی از دریای پر | در دهان هر یکی در و چه در | |
هر یکی دری خراج ملکتی | کز الهست این ندارد شرکتی | |
در چند انداخت در کشتی و جست | مر هوا را ساخت کرسی و نشست | |
خوش مربع چون شهان بر تخت خویش | او فراز اوج و کشتیاش بپیش | |
گفت رو کشتی شما را حق مرا | تا نباشد با شما دزد گدا | |
تا که را باشد خسارت زین فراق | من خوشم جفت حق و با خلق طاق | |
نه مرا او تهمت دزدی نهد | نه مهارم را به غمازی دهد | |
بانگ کردند اهل کشتی کای همام | از چه دادندت چنین عالی مقام | |
گفت از تهمت نهادن بر فقیر | وز حقآزاری پی چیزی حقیر | |
حاش لله بل ز تعظیم شهان | که نبودم در فقیران بدگمان | |
آن فقیران لطیف خوشنفس | کز پی تعظیمشان آمد عبس | |
آن فقیری بهر پیچاپیچ نیست | بل پی آن که بجز حق هیچ نیست | |
متهم چون دارم آنها را که حق | کرد امین مخزن هفتم طبق | |
متهم نفس است نی عقل شریف | متهم حس است نه نور لطیف | |
نفس سوفسطایی آمد میزنش | کش زدن سازد نه حجت گفتنش | |
معجزه بیند فروزد آن زمان | بعد از آن گوید خیالی بود آن | |
ور حقیقت بود آن دید عجب | چون مقیم چشم نامد روز و شب | |
آن مقیم چشم پاکان میبود | نی قرین چشم حیوان میشود | |
کان عجب زین حس دارد عار و ننگ | کی بود طاووس اندر چاه تنگ | |
تا نگویی مر مرا بسیارگو | من ز صد یک گویم و آن همچو مو |