مثنوی معنوی/پاک کردن آب همه پلیدیها را و باز پاک کردن خدای تعالی آب را از پلیدی لاجرم قدوس آمد حق تعالی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر پنجم مثنوی (پاک کردن آب همه پلیدیها را و باز پاک کردن خدای تعالی آب را از پلیدی لاجرم قدوس آمد حق تعالی) از مولوی |
' |
آب چون پیگار کرد و شد نجس | تا چنان شد که آب را رد کرد حس | |
حق ببردش باز در بحر صواب | تا به شستش از کرم آن آب آب | |
سال دیگر آمد او دامنکشان | هی کجا بودی به دریای خوشان | |
من نجس زینجا شدم پاک آمدم | بستدم خلعت سوی خاک آمدم | |
هین بیایید ای پلیدان سوی من | که گرفت از خوی یزدان خوی من | |
در پذیرم جملهی زشتیت را | چون ملک پاکی دهم عفریت را | |
چون شوم آلوده باز آنجا روم | سوی اصل اصل پاکیها رو | |
دلق چرکین بر کنم آنجا ز سر | خلعت پاکم دهد بار دگر | |
کار او اینست و کار من همین | عالمآرایست رب العالمین | |
گر نبودی این پلیدیهای ما | کی بدی این بارنامه آب را | |
کیسههای زر بدزدید از کسی | میرود هر سو که هین کو مفلسی | |
یا بریزد بر گیاه رستهای | یا بشوید روی رو ناشستهای | |
یا بگیرد بر سر او حمالوار | کشتی بیدست و پا را در بحار | |
صد هزاران دارو اندر وی نهان | زانک هر دارو بروید زو چنان | |
جان هر دری دل هر دانهای | میرود در جو چو داروخانهای | |
زو یتیمان زمین را پرورش | بستگان خشک را از وی روش | |
چون نماند مایهاش تیره شود | همچو ما اندر زمین خیره شود |