مثنوی معنوی/وصیت کردن آن شخص کی بعد از من او برد مال مرا از سه فرزند من کی کاهلترست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر ششم مثنوی (وصیت کردن آن شخص کی بعد از من او برد مال مرا از سه فرزند من کی کاهلترست) از مولوی |
' |
آن یکی شخص به وقت مرگ خویش | گفت بود اندر وصیت پیشپیش | |
سه پسر بودش چو سه سرو روان | وقف ایشان کرده او جان و روان | |
گفت هرچه در کفم کاله و زرست | او برد زین هر سه کو کاهلترست | |
گفت با قاضی و پس اندرز کرد | بعد از آن جام شراب مرگ خورد | |
گفته فرزندان به قاضی کای کریم | نگذریم از حکم او ما سه یتیم | |
ما چو اسمعیل ز ابراهیم خود | سرنپیچیم ارچه قربان میکند | |
گفت قاضی هر یکی با عاقلیش | تا بگوید قصهای از کاهلیش | |
تا ببینم کاهلی هر یکی | تا بدانم حال هر یک بیشکی | |
عارفان از دو جهان کاهلترند | زانک بی شد یار خرمن میبرند | |
کاهلی را کردهاند ایشان سند | کار ایشان را چو یزدان میکند | |
کار یزدان را نمیبینند عام | مینیاسایند از کد صبح و شام | |
هین ز حد کاهلی گویید باز | تا بدانم حد آن از کشف راز | |
بیگمان که هر زبان پردهی دلست | چون بجنبد پرده سرها واصلست | |
پردهی کوچک چو یک شرحه کباب | میبپوشد صورت صد آفتاب | |
گر بیان نطق کاذب نیز هست | لیک بوی از صدق و کذبش مخبرست | |
آن نسیمی که بیایدت از چمن | هست پیدا از سموم گولخن | |
بوی صدق و بوی کذب گولگیر | هست پیدا در نفس چون مشک و سیر | |
گر ندانی یار را از دهدله | از مشام فاسد خود کن گله | |
بانگ حیزان و شجاعان دلیر | هست پیدا چون فن روباه و شیر | |
یا زبان همچون سر دیگست راست | چون بجنبد تو بدانی چه اباست | |
از بخار آن بداند تیزهش | دیگ شیرینی ز سکباج ترش | |
دست بر دیگ نوی چون زد فتی | وقت بخریدن بدید اشکسته را | |
گفت دانم مرد را در حین ز پوز | ور نگوید دانمش اندر سه روز | |
وآن دگر گفت ار بگوید دانمش | ور نگوید در سخن پیچانمش | |
گفت اگر این مکر بشنیده بود | لب ببندد در خموشی در رود |