مثنوی معنوی/معجزه خواستن قوم از پیغامبران
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر سوم مثنوی (معجزه خواستن قوم از پیغامبران) از مولوی |
' |
قوم گفتند ای گروه مدعی | کو گواه علم طب و نافعی | |
چون شما بسته همین خواب و خورید | همچو ما باشید در ده میچرید | |
چون شما در دام این آب و گلید | کی شما صیاد سیمرغ دلید | |
حب جاه و سروری دارد بر آن | که شمارد خویش از پیغامبران | |
ما نخواهیم این چنین لاف و دروغ | کردن اندر گوش و افتادن بدوغ | |
انبیا گفتند کین زان علتست | مایهی کوری حجاب ریتست | |
دعوی ما را شنیدیت و شما | مینبینید این گهر در دست ما | |
امتحانست این گهر مر خلق را | ماش گردانیم گرد چشمها | |
هر که گوید کو گوا گفتش گواست | کو نمیبیند گهر حبس عماست | |
آفتابی در سخن آمد که خیز | که بر آمد روز بر جه کم ستیز | |
تو بگویی آفتابا کو گواه | گویدت ای کور از حق دیده خواه | |
روز روشن هر که او جوید چراغ | عین جستن کوریش دارد بلاغ | |
ور نمیبینی گمانی بردهای | که صباحست و تو اندر پردهای | |
کوری خود را مکن زین گفت فاش | خامش و در انتظار فضل باش | |
در میان روز گفتن روز کو | خویش رسوا کردنست ای روزجو | |
صبر و خاموشی جذوب رحمتست | وین نشان جستن نشان علتست | |
انصتوا بپذیر تا بر جان تو | آید از جانان جزای انصتوا | |
گر نخواهی نکس پیش این طبیب | بر زمین زن زر و سر را ای لبیب | |
گفت افزون را تو بفروش و بخر | بذل جان و بذل جاه و بذل زر | |
تا ثنای تو بگوید فضل هو | که حسد آرد فلک بر جاه تو | |
چون طبیبان را نگه دارید دل | خود ببینید و شوید ازخود خجل | |
دفع این کوری بدست خلق نیست | لیک اکرام طبیبان از هدیست | |
این طبیبان را به جان بنده شوید | تا به مشک و عنبر آکنده شوید |