مثنوی معنوی/مثل در بیان آنک حیرت مانع بحث و فکرتست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر سوم مثنوی (مثل در بیان آنک حیرت مانع بحث و فکرتست) از مولوی |
' |
آن یکی مرد دومو آمد شتاب | پیش یک آیینه دار مستطاب | |
گفت از ریشم سپیدی کن جدا | که عروس نو گزیدم ای فتی | |
ریش او ببرید و کل پیشش نهاد | گفت تو بگزین مرا کاری فتاد | |
این سال وآن جوابست آن گزین | که سر اینها ندارد درد دین | |
آن یکی زد سیلیی مر زید را | حمله کرد او هم برای کید را | |
گفت سیلیزن سالت میکنم | پس جوابم گوی وانگه میزنم | |
بر قفای تو زدم آمد طراق | یک سالی دارم اینجا در وفاق | |
این طراق از دست من بودست یا | از قفاگاه تو ای فخر کیا | |
گفت از درد این فراغت نیستم | که درین فکر و تفکر بیستم | |
تو که بیدردی همی اندیش این | نیست صاحبدرد را این فکر هین |