مثنوی معنوی/مثال رنجور شدن آدمی بوهم تعظیم خلق و رغبت مشتریان بوی و حکایت معلم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر سوم مثنوی (مثال رنجور شدن آدمی بوهم تعظیم خلق و رغبت مشتریان بوی و حکایت معلم) از مولوی |
' |
کودکان مکتبی از اوستاد | رنج دیدند از ملال و اجتهاد | |
مشورت کردند در تعویق کار | تا معلم در فتد در اضطرار | |
چون نمیآید ورا رنجوریی | که بگیرد چند روز او دوریی | |
تا رهیم از حبس و تنگی و ز کار | هست او چون سنگ خارا بر قرار | |
آن یکی زیرکتر این تدبیر کرد | که بگوید اوستا چونی تو زرد | |
خیر باشد رنگ تو بر جای نیست | این اثر یا از هوا یا از تبیست | |
اندکی اندر خیال افتد ازین | تو برادر هم مدد کن اینچنین | |
چون درآیی از در مکتب بگو | خیر باشد اوستا احوال تو | |
آن خیالش اندکی افزون شود | کز خیالی عاقلی مجنون شود | |
آن سوم و آن چارم و پنجم چنین | در پی ما غم نمایند و حنین | |
تا چو سی کودک تواتر این خبر | متفق گویند یابد مستقر | |
هر یکی گفتش که شاباش ای ذکی | باد بختت بر عنایت متکی | |
متفق گشتند در عهد وثیق | که نگرداند سخن را یک رفیق | |
بعد از آن سوگند داد او جمله را | تا که غمازی نگوید ماجرا | |
رای آن کودک بچربید از همه | عقل او در پیش میرفت از رمه | |
آن تفاوت هست در عقل بشر | که میان شاهدان اندر صور | |
زین قبل فرمود احمد در مقال | در زبان پنهان بود حسن رجال |