مثنوی معنوی/قصهی خلیفه کی در کرم در زمان خود از حاتم طایی گذشته بود و نظیر خود نداشت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر اول مثنوی (قصهی خلیفه کی در کرم در زمان خود از حاتم طایی گذشته بود و نظیر خود نداشت) از مولوی |
' |
یک شب اعرابی زنی مر شوی را | گفت و از حد برد گفت و گوی را | |
کین همه فقر و جفا ما میکشیم | جمله عالم در خوشی ما ناخوشیم | |
نانمان نه نان خورشمان درد و رشک | کوزهمان نه آبمان از دیده اشک | |
جامهی ما روز تاب آفتاب | شب نهالین و لحاف از ماهتاب | |
قرص مه را قرص نان پنداشته | دست سوی آسمان برداشته | |
ننگ درویشان ز درویشی ما | روز شب از روزی اندیشی ما | |
خویش و بیگانه شده از ما رمان | بر مثال سامری از مردمان | |
گر بخواهم از کسی یک مشت نسک | مر مرا گوید خمش کن مرگ و جسک | |
مر عرب را فخر غزوست و عطا | در عرب تو همچو اندر خط خطا | |
چه غزا ما بیغزا خود کشتهایم | ما به تیغ فقر بی سر گشتهایم | |
چه عطا ما بر گدایی میتنیم | مر مگس را در هوا رگ میزنیم | |
گر کسی مهمان رسد گر من منم | شب بخسپد دلقش از تن بر کنم |