مثنوی معنوی/قصهی اهل سبا و طاغی کردن نعمت ایشان را و در رسیدن شومی طغیان و کفران در ایشان و بیان فضیلت شکر و وفا
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر سوم مثنوی (قصهی اهل سبا و طاغی کردن نعمت ایشان را و در رسیدن شومی طغیان و کفران در ایشان و بیان فضیلت شکر و وفا) از مولوی |
' |
تو نخواندی قصهی اهل سبا | یا بخواندی و ندیدی جز صدا | |
از صدا آن کوه خود آگاه نیست | سوی معنی هوش که را راه نیست | |
او همی بانگی کند بی گوش و هوش | چون خمش کردی تو او هم شد خموش | |
داد حق اهل سبا را بس فراغ | صد هزاران قصر و ایوانها و باغ | |
شکر آن نگزاردند آن بد رگان | در وفا بودند کمتر از سگان | |
مر سگی را لقمهی نانی ز در | چون رسد بر در همیبندد کمر | |
پاسبان و حارس در میشود | گرچه بر وی جور و سختی میرود | |
هم بر آن در باشدش باش و قرار | کفر دارد کرد غیری اختیار | |
ور سگی آید غریبی روز و شب | آن سگانش میکنند آن دم ادب | |
که برو آنجا که اول منزلست | حق آن نعمت گروگان دلست | |
میگزندش که برو بر جای خویش | حق آن نعمت فرو مگذار بیش | |
از در دل و اهل دل آب حیات | چند نوشیدی و وا شد چشمهات | |
بس غذای سکر و وجد و بیخودی | از در اهل دلان بر جان زدی | |
باز این در را رها کردی ز حرص | گرد هر دکان همیگردی ز حرص | |
بر در آن منعمان چربدیگ | میدوی بهر ثرید مردریگ | |
چربش اینجا دان که جان فربه شود | کار نااومید اینجا به شود |